رادمهر جانرادمهر جان، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 4 روز سن داره

❤ رادمهر ، بهونه زندگی ❤

ابتکارات بچه داری خاله و بابابزرگ

سلام خوشتیپ مامان میخوام برات بگم از روزهایی که خونه باباجون اینا میذارمت.خیالم راحته که سه نیروی تموم وقت ازت مراقبت میکنن.خاله پریسا-دایی مجتبی-باباجون از سر کار که برمیگردم توحیاط خونه از پشت پنجره نشونت میدن و با کلی روحیه میام تو خونه.اگر هم خواب باشی در محل جدیدی که باباجون با کلی فرمولهای مهندسی برات طراحی کرده خوابیدی . اینجاست همون جای جدید لالاکردنت   این هم نمای داخلی .مبارکه عزیزترینم دست باباجون درد نکنه که اینقدر به فکر شماست.   اگر هم مشغول بازی باشی در این مکان میبینمت. اینجارو دایی جون کشف کرده برای بازی کردن رادمهر قشنگم. عاشق لحظه ناب نقش بستن لبخند بر روی لبانت هستم.پس همی...
12 ارديبهشت 1392

مادرم - فرشته ای زمینی

  مادرم را هیچ وقت ندیدم که پرواز کند؛   زیرا به پایش... من را بسته بود؛ پدرم را؛ و همه ی زندگیش را ...     یاس ها عطرشان را از بوی تن تو به عاریت می گیرند. شبنم، گل واژه اشک های توست ای شقایق دشتستان صبوری؛ ای هم آغوش پروانه ها؛ ای صفای گل سرخ؛ ای نرگس عشق؛ ای اقاقیای محبت؛ تو شمیم گل محمدی و رایحه گل نسترنی. در سالروز یاد تو، عطر همه گل های شکفته را نثار وجودت می کنم.   با ارز شترین دارایی ام ، زبانم قاصرو واژه ها نارساست از تقدیر الطافت ، از صبوری ات دربرابر بچگی هایم.از گذشتت در مقابل اشتباهاتم و از وقف جوانی و زندگی  ات در مقابل زندگی ام  .فقط...
10 ارديبهشت 1392

من یک مادرم

به یاد می آورم سال گذشته را. چنین روزهایی بود که در جانم حضور قدمهای کوچکت را لمس میکردم و با هر تکانت تا اوج میرفتم و ذوق میکردم که خدا نعمت مادر شدن را از من دریغ نکرد.از وقتی در کنارم هستی نیز لمس دستان کوچکت زیباترین سرگرمی روزانه ام شده.   اولین مادرانه من و رادمهری (البته من روی تختم)     اکنون یک روز مانده به روز مادر.گاهی از شوق مادر شدن گونه هایم سرخ می شود و حس میکنم بالهایی دارم به پهنای آسمان.در پوست نمیگنجم و انگار بزرگترین افتخار عالم نصیبم شده.یک سال تجربه مادرانه دارم اکنون.یک سال شب نخوابی کشیدم.برایم عادت شده که شبها 3 یا 4 ساعت بیشتر خواب عمیق نداشته باشم.با ...
9 ارديبهشت 1392

جمعه بهاری

سلام روز جمعه 30 فروردین 92 از اون روزهای به یاد موندنی شد برای من و رادمهرم.   خاله جون پیشنهاد داد بریم گردش و رادمهری هم یه هوایی به سروصورتش بخوره و از این پاستوریزگی دربیاد. خودش زحمت کشید و بساط ناهار و ... رو حاضر کرد و با هم رفتیم بیرون.خداروشکر هوا عالی بود.تازگیا کشف کردم پسرمون حسابی ددریه.کلی سر ذوق میاد وقتی درخت و رود میبینه. زحمت ناهار رو باباجون و عمومهدی کشیدن و یه جوجه خوشمزه آماده کردن.در حین آماده شدن غذا من و خاله رادمهر رو بردیم تا ازش عکس بگیریم.زمین کمی لیز بود . چشمم به پریسا افتاد دیدم کفش پاش نیست.پس کفشات کو خاله؟؟؟؟ پریسا: دیدم لیز میخورم بچه می افته دراوردم.من هم از تعجب دهان...
4 ارديبهشت 1392

سلام بر یاس کبود

بر حاشيه‌ي برگ شقايق بنويسيد گل ، تاب فشار در و ديوار ندارد سلام بر غمگینانه ترین روایت ولایت! امروز جان علی از تن مفارقت کرد، گرد یتیمی بر رخسار مهسای زینب نشست، موسم تنهایی حسن فرا رسید، حسین از همین لحظه، کربلایی شد و طلیعه ی عاشورا بر صحیفه ی راز، تابید.   امروز ٢٥ فروردین 92:  دلم عجیب گرفته بود.خدا یاری کرد و تونستم تو یکی از مراسم ها شرکت کنم.رادمهر پیش بابایی و دایی جون موند و من و مامان جون رفتیم روضه.دوست داشتم رادمهر رو هم میبردم ولی خوابش میومد و ترسیدم اذیت شه. از وقتی مادر شدم تو این مراسم ها و عزاداری ها دلم خیلی زود میشکنه. خدایا فرزندم را محب اهل بیت قرار ده ...
4 ارديبهشت 1392

یک روز دوشنبه

سلام دلبندم روزهای دوشنبه و چهارشنبه یه ویژگی مهم داره و اون اینه که جای بابا و مامان عوض میشه.مامان میاد سر کار و بابا خونه پیش رادمهره. ترم قبل باباجون دوشنبه و چهارشنبه دانشگاه کلاس برداشته بود ولی این ترم  به خاطر تموم شدن مرخصی من و محض وجود نازنین پسر گلمون کنسل کرد. امروز صبح تا بابایی رفت من و شما کلی بازی کردیم و کلی سرلاک خوردیم و کلی لالا کردیم(البته همه این کلی ها از ساعت هفت و نیم تا نه بود).بابایی رسید و محموله رو تحویل گرفت و من هم اومدم سر کار. این روزها یه عالمه پول گوشی برام میاد.دائم از همسری گزارش کار و احوالات پسری رو میگیرم. الان پیامک زده رادمهر سوپش رو خورد و یه آبم روش و در حال کار...
2 ارديبهشت 1392

یادش به خیر

خاطرات کودکی زیباترند یادگاران کهن مانا ترند درس‌های سال اول ساده بود آب را بابا به سارا داده بود   درس پند آموز روباه وکلاغ روبه مکارو دزد دشت وباغ   روز مهمانی کوکب خانم است سفره پر از بوی نان گندم است   کاکلی گنجشککی با هوش بود فیل نادانی برایش موش بود با وجود سوز وسرمای شدید ریز علی پیراهن از تن میدرید   تا درون نیمکت جا میشدیم ما پرازتصمیم کبری میشدیم پاک کن هایی زپاکی داشتیم یک تراش سرخ لاکی داشتیم   کیفمان چفتی به رنگ زرد داشت دوشمان از حلقه هایش درد داشت گرمی دستان ما از آه بود برگ ...
1 ارديبهشت 1392

اولین ددر و شهربازی بهاره

سلام به پسر نازنین و دوستای عزیزمون که به ما لطف دارن و با نظرات قشنگشون دلگرممون میکنن. روز دوشنبه 18فروردین با آقارادمهر مشغول بازی بودیم که هوس کردیم بریم بیرون و رادمهر هم از هوای پاک وبهاری لذت ببره. البته تازگیا کمی وابسته شده و تا ازش دور میشیم بهونه میگیره.داشتیم حاضر میشدیم گریه کرد و من هم زود یه عکس یادگاری ازش گرفتم تا بعدا خودش ببینه و به کارهاش بخنده رفتیم نزدیکیهای شهر بازی و قدم زدیم.بابایی هم یه آش خوشمزه مهمونمون کرد.رادمهر تو کالسکه اش بود.دلمون تاب نیاورد و بلیط گرفتیم و رفتیم داخل شهربازی.رادمهر اولش خواب بود.وقتی وارد اونجا شدیم بیدار شد از دیدن وسایل بازی و نورپردازی و سروصدا کلی ذوق ...
21 فروردين 1392