رادمهر جانرادمهر جان، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 17 روز سن داره

❤ رادمهر ، بهونه زندگی ❤

سلام بر یاس کبود

1392/2/4 11:27
نویسنده : مامان مهسا
398 بازدید
اشتراک گذاری

بر حاشيه‌ي برگ شقايق بنويسيد
گل ، تاب فشار در و ديوار ندارد

سلام بر غمگینانه ترین روایت ولایت! امروز جان علی از تن مفارقت کرد، گرد یتیمی بر رخسار مهسای زینب نشست، موسم تنهایی حسن فرا رسید، حسین از همین لحظه، کربلایی شد و طلیعه ی عاشورا بر صحیفه ی راز، تابید.

 

امروز ٢٥ فروردین 92:  دلم عجیب گرفته بود.خدا یاری کرد و تونستم تو یکی از مراسم ها شرکت کنم.رادمهر پیش بابایی و دایی جون موند و من و مامان جون رفتیم روضه.دوست داشتم رادمهر رو هم میبردم ولی خوابش میومد و ترسیدم اذیت شه.

از وقتی مادر شدم تو این مراسم ها و عزاداری ها دلم خیلی زود میشکنه.

خدایا فرزندم را محب اهل بیت قرار ده و برایش جز خیر مخواه.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (10)

فائزه مامان مهدیار
25 فروردین 92 23:37
مارو هم دعا کردی؟؟؟
همه نی نی ها زیر سایه ی حضرت فاطمه ع باشن
چقدر ناز درازیده رادمهر جون


مرسی عزیزم.لطف داری.محتاجیم به دعای خیر شما دوستان.همه رو دعا کردم اگر قابل باشم
مامی امیرحسین
25 فروردین 92 23:51
خدا جز خیر برا بنده هاش نمیخواد.
گل پسلی چه خوشمل نگاه میکنه! بخولمش


مرسی عزیزم.نظر لطفتونه.دقیقا همینه خدا جز خیر نمیخواد.من هم خواستم محکم کاری کنم
خاله پریسا
26 فروردین 92 19:34
الهی من بگردم دوره سرت بچه جان فدات بشم جیگر طلا


مرسی خاله جون.خدانکنه
خاله پریسا
26 فروردین 92 19:36
سرم را نه ظلم خم میکند ... نه ترس ..نه فقر ... و نه هیچ چیز دیگر اما سرم برای بوسیدن دست های تو خم میشود مادر ♥
خاله پریسا
26 فروردین 92 19:37
آیا میدانید وقتی یک نوزاد در حال گریه است چرا با صدای ش ش ش ش.... شما آرام می شود ؟؟؟
به این دلیل که صدای آبی که اطراف نوزاد در شکم مادر است را برایش تداعی می کند،
در ضمن این یکی ازدلایلی است که چرا صدای ساحل دریا به انسان آرامش می دهد



نه بابا؟تازگیا فیلسوف شدی ها خواهرجون
خاله پریسا
26 فروردین 92 19:42
پشت حـــــرفهای پدر پشت نوازش ها سرزنش ها پشت تـــمامِ نـــگاههای معنی دار پشت ســـکوتِش پشت لبخـــندهای پر از رازِش .... عـــشقی ست پـــنهان تر از مــهرِ مادری پیش بیاور پــــــدر.... دستهائی را که باید بـــــوسه بارانشان کنم
علامه كوچولو
28 فروردین 92 7:51
سلااااااااااااااااااام عزيزم
حالتون چطوره؟
عزاداريهاتون قبول
كم پيدايين
ماشاءالله گل پسرت بزرگ شده ااااااااا


مرسی مامانی.لطف داری.شما هم کم پیدایین.دلمون براتون تنگ شده بود
خاله پریسا
28 فروردین 92 12:50
ای جونم با این قالب جدیدت جیگرکم


مرسی خاله جونی
خاله پریسا
28 فروردین 92 12:50
یه پشه اومده بود تو اتاقم اومدم بزنم تو سرش تا صدا سگ بده تا منو دید گریه اش گرفت بهم گفت این رسم مهمون نوازی نیست! من 6 ماه نبودم فکر کردم دم در برام میخوای گاوی گوسفندی چیزی بکشی توی بی معرفت حتی یه پارچه هم نصب نکردی ! دستاشو باز کرد و منو بغل کرد گفت دلتنگت بودم رفیـــــق بهش گفتم بیا یه خورده دم گوشم ویز ویز کن... اصلا صداش مثل لالایی دلنشین بود ^_^ الانم چایی و شیرینی و آجیلشو خورده وتخت خوابیده بیچاره حق داشت خسته راه بود. فردا قراره از خاطرات 6 ماه گذشتش برام بگه البته بگمااا از اون پشه سابقه داراي تابستونه نه اين پشه هاي تازه به دوران رسيده بهاري!
خاله پریسا
28 فروردین 92 12:51