روزانه هایی با طعم زمستونی
سلام جیگرطلای مامان.بعد از این همه مدت اولین فرصت کوتاهیه که پیدا کردم و زود اومدم تا مطالب وبلاگت رو به روز کنم و از شیرینی ها و نمکین بودن های پسرکم بنویسم. دو هفته پیش عموصابر به اتفاق خانواده عزیزش اومدن پیشمون.خیلی خوشحالمون کردن.شما و حسین جون هم همش مشغول بازی و شیطنت بودین.البته راستش رو بگم بیشتر سر اسباب بازیها کمی بگو مگو میکردین.مخصوصا ماشین.باوجود تنوع اسباب بازیها به یکیش گیر سه پیچ میدادین و دوتایی دست بردار نبودین که .اینجوری .... آقارادمهر از عقب میکشه و حسین جون از جلوی کامیون میکشه. و در آخر.... شکایت رادمهر به باباصادقش البته این انتهای ماجرا نبود.پدرجون تا حسین رو بغل میکرد رادمهر میزد زیر گریه و وق...