رادمهر جانرادمهر جان، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 4 روز سن داره

❤ رادمهر ، بهونه زندگی ❤

همدم اینروزهای مامان

سلام همدم این روزهای من .سلام فرشته کوچولویی که این روزها در بیداری تموم وقت من و بابایی رو میگیری و وقتی هم می خوابی دلمون برای شیطونیات تنگ میشه. خیلی وقته فرصت نکردم بیام و وبلاگتو آپ کنم و از شیطنتهای جدیدت بنویسم.اما الان شما خوابیدی و فرصت رو مغتنم شمردم و زود اومدم پای نت. امروز تعطیل بودم و ساعت 10 باباجون یه سر اومد پیشمون و برای پسرک سنگک خور ما سنگک گرفته بود.دست گلش درد نکنه.نمیدونم چرا اینقدر سنگک دوست داری عزیزم.البته موجب خوشحالی منه.باباجون وقتی خواست بره شما پشت سرش بهونه گرفتی و مجبور شدم حاضرت کنم و با بابابزرگ مهربونت رفتی گردش دونفره. خیلی حرف برای گفتن دارم و نمیدونم از کدومش شروع کنم ولی مهمتر از همه را...
29 آبان 1392

تولد یکسالگی عشقمون

  پسرک عزیزتر از جانم بالاخره زیباترین روز خدا رسید.دوازده شهریور برای ما نوید یک تنفس دوباره است ، نوید عشق پایدار و زندگی زیباتره.   خودمونی بگم ، باوجودیکه یکماهی بود همش ذهنم درگیر تولد پسرک قندعسلم بود ولی شب تولدش به سادگی و قشنگی هرچه تمامتر گذشت. چون لباس تولد گروهی فرشته های شهریوری زنبوری شد منم تصمیم گرفتم یک تولد با تم زنبوری ، ساده اما قشنگ برای عزیزدلم برگزار کنم.باباصادق هم سنگ تموم گذاشت و به هیچ کدوم از پیشنهادهای من نه نگفت. راستی تا یادم نرفته اینو بگم که واکسن یکسالگیتو دقیقا سه شنبه که روز تولدت بود زدیم.البته اجبارا.چون قرار بود یکشنبه بزنیم و کمی کسالت داشتی .بمیرم برای معصومیتت که همیشه رو سا...
18 شهريور 1392

اولین سالگرد حضور یک فرشته

چه زیبا بود احساس شیرین مادرانه ام در پس آخرین روزهای طاقت فرسای بارداری.چه گوش نواز بود اولین صدای تالاپ تولوپ قلب کوچکت که انگار تموم قندهای دنیارو توی دل مامان آب میکرد.چه دل نواز بود لگدهایی که با پاهای کوچولوت برای ابراز وجودت حواله مامان میکردی و من با هر کدومشون کلی انرژی میگرفتم. زیباترین لحظه زندگی ام لحظه ناب دیدار فرشته کوچولوی زندگیم بود که صورت قشنگش رو جلوی چشمان نیمه جونم آوردن و گفتن بیا اینم رادمهرخان. سوسوی ستارگان آسمان در التهاب آمدن توست آمدي و آسمان و زمین  و تمام دنیا را برايم بهشت كردي خورشید بخشنده زندگی ما ، امروز خورشیدآسمان شادمانه ‏ترین طلوعش را خواهد کرد و دنیا رنگ دیگری خواهد گرفت ،امرو...
10 شهريور 1392

رادمهر و دندون جدید

رادمهر قشنگم سلام. مامانی ماشالله مرد شدی واسه خودت ، فدای صبوریت بشم.روز شنبه 5 مرداد 4 تا دندون بالاییت رو دیدم که با هم جوونه زده.مبارکت باشه عسلم . ناگفته نماند که هفته پیش خیلی بیتابی میکردی و تب داشتی.یه دفعه میزدی زیر گریه و آروم نمیشدی.من و بابا تصمیم گرفتیم ببریمت دکتر.تو همینطور گریان و من هم دل تو دلم نبود.بابایی به خاطر آروم شدنت مجبور شد نشوندت پشت فرمون و تا من برم پایین چند دوری تو کوچه زدین.دکتر بعد از معاینه گفت داری دندون درمیاری و در صورت تب و بیقراری بهت استامینون بدم.فدات شم شیربچه مامان. راستی از این به بعد یه کار مهم دیگه روی دوش من و بابایی هست اون هم مسواک زدن دندونای ناز گل پسریه تا وقتی که خود...
8 مرداد 1392

اولین غذای خانگی

سلام سلام عزیز دل مامان در روز جمعه  14 تیر شریک ناهار مامان و باباش شد.الهی فدات بشم که اینقدر با اشتیاق ماکارونی خوردی.خیلی خوشحال شدم.اصلا فکر نمیکردم رادمهر به این راحتی بتونه غذای میکس نشده و جامد بخوره.فقط در حد آزمایش بود ولی دیدم آقا رادمهر شکموی ما دست از سر ظرف ماکارونیش بر نمیداره.خداروشکر. تصمیم گرفتم دفعات سوپ خوردنش رو تو هفته یواش یواش کمتر کنم و از این به بعد اندازه دل کوچولوی پسرکم باید به غذای دونفره مون اضافه کنم. مبارکه جوجه ده ماهه مامان.دیگه مردی شدی واسه خودت نوش جونت امیدم. راستی اون بالش که پشت سر رادمهره واسه اینه که  آقا پسرمون چون پاتوقش شده آشپزخونه ، روی پله آسیب نب...
15 تير 1392

اولین روزهای تابستان

یه سلام گرم و تابستونی از اولین پست تابستونی به تموم دوستان عزیزمون و رادمهر قندعسل. این روزها صبح ها میرم مدرسه و بعدازظهرها هم مشغول شازده پسرم و نمیتونم زیاد بیام نت و وبلاگ رادمهرمو آپ کنم.معذرت ولی به جبران این نتونستن ها دائم دوربین دستمه و از لحظه لحظه زندگی کودکانه و قشنگت ثبت خاطره میکنم.قبل از هرچیز با تاخیر عید نیمه شعبان رو تبریک میگم و مهمترین دعام تعجیل در ظهور آقای مهربونیهاست.انشالله این عروسکهای انگشتی یک عیدی کوچولو واسه اولین عید نیمه شعبان رادمهری است.برایت دعا مینکم در زیر سایه پرمحبتش عاقبت به خیر شوی.   و اینها هم هدیه هایی ناقابل واسه خاله جون.توی چندتا پست قبلی میخواستم یه خب...
6 تير 1392

تق تق صدا میاد!!!!!

سلام به همه دوستای خوب و مهربون وبلاگیمون و سلام به گل پسرم. پس از یک سفر کوتاه دوروزه به خونه عموجون رادمهر امروز ساعت 12 رسیدیم خونمون.البته اونا هم باهامون راهی شدن و اومدن اینجا.رادمهر اولین بارش بود میرفت خونه عموصابر.از لحظه ورود هم فقط چشمش به حسین کوچولو بود و هی دنبالش راه می افتاد اینور و اونور. هر روز صبح میرفتیم بیرون و کلی برای این دوتا وروجک خرید میکردیم. از زحمتهای زیاد عمو و زن عمو ممنونیم.انشالله بتونیم جبران کنیم. رادمهر اولین تاب سواریش رو با تاب پسرعموش تجربه کرد و سریع خوابش برد.من هم یه پتو گذاشتم کنار سرش که اذیت نشه.  در مسیر بوستان نهج البلاغه زهراجون زحمت کشید و برامون بستنی خرید.و...
15 خرداد 1392

پدرم فرشته نگهبانم روزت مبارک

پدرم هر وقت میگفت "درست میشود"... تمام نگرانی هایم به یک باره رنگ میباخت...!     دخـتــَــر کـه بــاشی میـدونـی اَوّلــــیـن عِشــق زنـدگیـتــ پ ـــِدر تـه دخـتــَــر کـه بــآشی میـدونـی مُحکــَم تــَریـن پَنــآهگــاه دنیــآ آغــوش گــَرم پـــِدر تـه دخـتــَــر کـه بــآشی میـدونـی مــَردانــه تـَریـن دستــی کـه مـیتونی تو دستـِـت بگیـــری و دیگـه اَز هـــیچی نَتــَرسی دســــتای گَرم وَ مِهـــــرَبون پـــِدر تـه هَر کـجای دنیـا هم بـــاشی چه بـاشه چـه نبــاشه قَویتــریـن فِرشتــه ی نِگهبـــان پـــِدر ته       پدر ! می‏خواستم درباره‏ ا...
3 خرداد 1392

مرد کوچکم روزت مبارک

اولین روز مرد بر مرد کوچک خانه ما مبارک. رادمهرکم ، عزیز دلم به مناسبت این روز خجسته من و بابایی رفتیم و لباسهای خوشگل تابستونی و یه روروئک ناز برات خریدیم تا خونه باباجون اینا راحت و آسوده بگردی واسه خودت و هر جا دوست داری سرک بکشی.       دعا میکنم رادمهر من همچون مولایش امیرالمومنین (ع) و همچون نامش رادمرد و استوار ، مهربان و دلسوز ، باتقوا و هوشیار و رهرو راهش باشد.   ...
3 خرداد 1392