تولد یکسالگی عشقمون
پسرک عزیزتر از جانم بالاخره زیباترین روز خدا رسید.دوازده شهریور برای ما نوید یک تنفس دوباره است ، نوید عشق پایدار و زندگی زیباتره.
خودمونی بگم ، باوجودیکه یکماهی بود همش ذهنم درگیر تولد پسرک قندعسلم بود ولی شب تولدش به سادگی و قشنگی هرچه تمامتر گذشت.
چون لباس تولد گروهی فرشته های شهریوری زنبوری شد منم تصمیم گرفتم یک تولد با تم زنبوری ، ساده اما قشنگ برای عزیزدلم برگزار کنم.باباصادق هم سنگ تموم گذاشت و به هیچ کدوم از پیشنهادهای من نه نگفت.
راستی تا یادم نرفته اینو بگم که واکسن یکسالگیتو دقیقا سه شنبه که روز تولدت بود زدیم.البته اجبارا.چون قرار بود یکشنبه بزنیم و کمی کسالت داشتی .بمیرم برای معصومیتت که همیشه رو سایلنتی و هیچی نمیگی.خداروشکر بعد از واکسنت هم اذیت نشدی و تب نکردی.ولی امروز دونه های قرمز توی صورتت پاشیدی.
جشن تولد رو پنجشنبه 14 شهریور برگزار کردیم که همه بتونن بی دغدغه و راحت در مهمونی حضور داشته باشن.
از سه شنبه 12 ام کارت دعوت مهمونارو دادیم.مهمونای عزیزمون به شرح زیر بودند.
- پدربزرگها و مادربزرگهای مهربون رادمهرخان
- دایی مجتبی جون و خاله کیمیای عزیز
- خاله پریسای گل و عمومهدی جون (البته به اضافه یه نینی کوشولو که تو دل خاله پریسا بود میشدن دونفر و نصفی)
- عمو مهدی و خانواده عزیزش(عموی بابا)
- عمو اردشیر وخانواده عزیزش(عموی بابا)
- عمو علی عزیزوخانواده عزیزش(عموی بابا)
بریم سراغ گزارش تصویری جشن تولد رادمهر کوچولوی یکساله
کارتهای دعوت مهمونا که خیلی طرفدار پیدا کرد
و اما آذین بندی ها و تزیینات که کار بسیار لذت بخشی بود.
زحمت بادکنکارو بابایی کشید.دست گلش درد نکنه.
اینا هم گیفت یا به قول بابایی یادگاری برای مهمونای عزیز بود.عسل + یه عکس خوشگل از آقارادمهر که خودم طراحی کرده بودم چون عکسای آتلیه اش آماده نشده بود.
استندهای تولد
خاله پریسا زودتر از بقیه مهمونا اومد و کلی کمک کرد تا آقارادمهر که دوساعتی خواب بود آماده مهمونی شد و لباساشو پوشیدیم.
خاله کیمیا هم صبح دوساعتی زحمت نگهداری از رادمهرو کشید.
دایی مجتبی به باباصادق برای اوردن کیک کمک کرد.
بالاخره همه یه جور خودشون رو توی تدارکات تولد دخیل کردن.ممنون از همشون
اینجا خاله پریسا داره واسه رادمهر شعر میخونه تا مامانی یواشکی زنبور کوچولوشو که تازه بیدار شده بود حاضر کنه
دوپینگ زنبوری قبل از اجرای پروژه جشن
اینجا هم باباصادق داره تزیینات جشن رو محکم کاری میکنه.روز جشن هم باوجود خستگی و کارهای زیادی که داشت به خاطر رادمهر یه رقص نور خوشگل آماده کرد.ممنون بابای مهربون
اینم از رقص نور
عکس العمل رادمهر به نورهای خوشگل و رنگارنگ اطرافش
مامان جون و باباجون و خاله کیمیا هم مهمونای بعدی بودن.باباجون برای تماشای اخبار رفت اتاق رادمهر چون تلویزیون رو انتقال داده بودیم اونجا.رادمهر هم تا دید بابابزرگش مستقر شد رفت و این شیرینکاری رو ارائه داد.(تا مدتها سرشو گذاشت روی پای باباجون)
آیناز کوچولو با مامان و داداشی مهربونش و عمومهدی اینا هم مهمونای بعدی بودن .پدرجون و مامان جون و عموعلی اینا هم بالاخره رسیدن.مادرجون (مادربزرگ بابایی) کسالت داشتن و نتونستن بیان.امیدوارم زود سلامتیشو بدست بیاره.
واما برف شادی که مدیریتش با خاله کیمیای رادمهر بود و گاه و بیگاه مهمونارو مستفیض میکرد
نوه جون تازه از خواب بیدار شده و رفته بغل بابابزرگهای مهربونش
اول شام رو خوردیم و بعد هم مراسم کیک و هدیه ها بود.شام کباب و قیمه و سالاد ماکارونی و سالاد مکزیکی بود.نوش جون همه.میدونم جا کوچک بود و مهمونا معذب شدن ولی غرض دور هم بودن و تقسیم شادی بود که به لطف خدا بسیار خوب برگزار شد.
لیبل نوشابه ها با عکس رادمهرخان
اینم سالاد ماکارونی
چون برنامه شام عجله ای شد و همه در تکاپوی کمک کردن بودند نشد زیاد عکس بگیریم.
مامان جون رادمهرو قبل از شام خوابوند.وبعد از شام همه منتظر بیدار شدن شادوماد برای مراسم اصلی جشن یعنی کیک و باز کردن هدیه ها.مگه آقا بیدار میشد از خواب ناز!!!!!!!!
بالاخره با هزار ترفند بیدارشد ولی دل و دماغ عکس و جشن نداشت و خمار خواب بود.ما هم زود شمع رو فوت کردیم و کیک رو بریدیم.
زنبور بی حوصله مامان
کیک بسیار خوشمزه تولد
(البته من چندتا دسته گل آب دادم و دو بار دستم خورد به خامه روی کیک)
رادمهر عزیزم انشالله در کمال سعادت و سلامت روزی شمع تولد 120 سالگیت رو فوت کنی.
هدیه من و بابایی به رادمهری یه تاب بود و کلی اسباب بازی که داخلش گذاشته بودیم.
میخواستیم براش ماشین شارژی بزرگ بخریم ولی فضای خونه اجازه این کارو نداد.با تصمیم بابایی قرار شد اسباب بازی هایی بخریم که دوست داره و به جاش یه حساب براش باز کنیم.
مهمونای گلمون خیلی زحمت کشیدن و هدیه های ارزشمندی به رادمهر دادن.واقعا شرمندشون شدیم.همه سنگ تموم گذاشته بودن.
هدیه باباجون و مامان جون: یه سه چرخه ناز و یه دست لباس خوشگل که مامان جون هفته قبل خریده بودن
هدیه پدرجون و مامان جون: وجه نقد
هدیه خاله پریسا و عمومهدی مهربون : یه کامیون بزرگ خوشگل( ویه جعبه بزرگ شیرینی خوشمزه)
هدیه دایی مجتبی : یه جفت کفش ناز
هدیه خاله کیمیا : هرم هوش رنگارنگ
هدیه عموهای بابایی : وجه نقد
ممنون از همه.واقعا زبانم قاصره از تشکر.انشالله تو شادیهاشون جبران کنیم.از تمام دوستان عزیزم که در جشن حضور نداشتند ولی به یادمون بودند و تولد رادمهرو تلفنی و پیامکی تبریک گفتن سپاسگزاریم.(زهرا جون زن عموی گل رادمهر که سعادت نداشتیم در خدمتشون باشیم - فرزانه جون دوست قدیمی و عزیزم-هدی و حسنای مهربون و همه خاله جونی های وبلاگی که تو قسمت نظرات تبریک گفتن.)
(خانم زارعی همسایه کنارمون هم صبح فردای جشن برای رادمهر یه قندون خوشگل آوردن و کلی لطف داشتن به ما.)
قسمت شیرین جشن نوشتن یادگاری بود .یه ایده قشنگ که قبلا از اینترنت گرفته بودم.واقعا دیدنِ اون همه ذوق برای نوشتن یادگاری خیلی جذاب بود .یکی میگفت کتاب حافظ بیارین تا براش شعر بنویسم و چند نفر پیامکهای موبایلشون رو در جستجوی یه متن خوب زیر و رو میکردن و بقیه تو فکر بودن چی بنویسن.و در آخر این شد نتیجه کار.
رادمهر فردای تولد هدیه هارو افتتاح کرد و یه دستی از روی کنجکاوی به هر کدوم کشید.
جاداره همینجا از زحمتهای بسیار زیادی که بابایی برای برگزاری هرچه باشکوهتر جشن تولد رادمهری کشیدن قدردانی کنم.صادق واقعا یه کوه خستگی ناپذیره.از صبح روز جشن تا شب بارها و بارها از پله های خونه بالا و پایین رفت.برای شام ، برای کیک ، برای خریدها و ... و تمام میزو صندلی هایی که کرایه کردیم با زحمت آورد و آماده شون کرد.
باباصادق ، من و رادمهر خیلی دوست داریم
پسرک عزیزتر از جانم با دل پاکت دعا کن همیشه جمع شادیمون برقرار باشه وخدای مهربان توان بده و هرسال مراسم جشن تولدت رو باشکوه و به یادموندنی برگزار کنیم.تمام تلاش و دغدغه من و بابا نشاندن خنده شادی بر لبان زیبای تو و دیدن لباس عافیت ، سلامتی و سعادت بر تن پاک توست.