اولین روزهای تابستان
یه سلام گرم و تابستونی از اولین پست تابستونی به تموم دوستان عزیزمون و رادمهر قندعسل.
این روزها صبح ها میرم مدرسه و بعدازظهرها هم مشغول شازده پسرم و نمیتونم زیاد بیام نت و وبلاگ رادمهرمو آپ کنم.معذرت
ولی به جبران این نتونستن ها دائم دوربین دستمه و از لحظه لحظه زندگی کودکانه و قشنگت ثبت خاطره میکنم.قبل از هرچیز با تاخیر عید نیمه شعبان رو تبریک میگم و مهمترین دعام تعجیل در ظهور آقای مهربونیهاست.انشالله
این عروسکهای انگشتی یک عیدی کوچولو واسه اولین عید نیمه شعبان رادمهری است.برایت دعا مینکم در زیر سایه پرمحبتش عاقبت به خیر شوی.
و اینها هم هدیه هایی ناقابل واسه خاله جون.توی چندتا پست قبلی میخواستم یه خبر داغ بذارم، یادتون میاد؟خبر داغ اینه : خداروشکر دارم به جمع خاله ها میپیوندم
پسرک مامان از 12 خرداد که پایان 9 ماهگیش بوده تا الان که 9 ماه و 23 روز و 8 ساعت و 30 دقیقه شده کلی تغییر کرده .میریم سراغ گزارش تصویری اندر تحولات رادمهر خان در اواخر 10 ماهگی.
لازم به ذکر است که به پیشنهاد بابایی قرار شده جای آشپزخونه رو با اتاق رادمهرخان عوض کنیم.از بس که این شیطونک مثل فنر تا ولش میکنی میاد تو آشپزخونه و وول میخوره.مخصوصا وقتی صدای لباسشویی به گوش مبارکش برسه.اینجوریاست
اون پادری رو گذاشتم که شازده پسر راحت تر به تماشای علاقمندی هاش بشینه.همسرم میگه داره سانتریفیوژ هسته ای رو چک میکنه.
و باز هم عشق لباسشویی
یعنی اگر تایم شستشوی لباسها 2 ساعت باشه مجبوریم 2 ساعت نظاره گر گل پسر باشیم تا لباسشویی کارشو تموم کنه
فدات بشه مامان که اینقدر علاقه نشون میدی به وسایل آشپزخونه.کلی مهندسی میکنه برامون
و اما...
اگه گفتین اینجا چی رادمهرو مات و مبهوت کرده؟
درست حدس نزدین .
از روی این عکس کمک بگیرین
بچه ام هر وقت باباش نماز میخونه اینجوری نگاش میکنه .همسریِ بنده خدا هم یه سر داره و هزار سودا.میگه خداکنه نمازم مورد قبول خدا باشه از دست این وروجک و نگاه های قشنگش.
از دیگر علاقمندیهای رادمهر در این ماه :
شما بگین . یه پسر 10 ماهه باید سر شیشه اش چقدر باشه؟
تا روی زمین پیداش میکنه بهش رحم نمیکنه. میگم مامان جون این مال بچه غولاست. ولی گوشش بدهکار نیست.
این هم کوچکترین نوازنده دنیا.قربون تمرکز کردنش برم.دقیقه ها با این مشغول میشه
این هم یه ماشین از ابداعات خاله کیمیای رادمهر خان.خاله و خواهرزاده کلی سَر وسِر دارن با هم .
میخوام از بنیاد نخبگان درخواست کنم این خانواده مبتکر و خلاق رو به عنوان خانواده نخبه کشوری معرفی کنن.
از دست شیطنت های رادمهری و نرسیدن به امورات ، خونمون به هم ریخته بود.دیروز زد به سرم که با کمک همسری یه دستی به سر و روی خونه بکشم.از اتاق خوابمون شروع کردم و هرچی روتختی و بالش و وسایل اضافی بود ریختم تو سالن پذیرایی که یکی یکی برم و مرتب کنم.در این حال زنگ خونه به صدا درومد.خانم زارعی همسایه دیواربه دیوارمون بود.گفت اومده رادمهرو ببینه.من اینجوری همسری اینجوری رادمهری هم اینجوری
کلی طول کشید تا یخ رادمهر باز شد و با حاج خانوم دوست شد و تحویلش گرفت.ما هم معذرت خواهی کردیم واسه اوضاع خونه.تند تند یه دستی به وسایل زدم و رفتم نشستم پیشش.بنده خدا زحمت کشیده بود و یه ماشین خوشگل موزیکال واسه قندعسل هدیه آورده بود.دستش درد نکنه.رادمهرم این همه محبت رو یادت بمونه عزیزم.
امروز صبح روز تعطیلیم بود.تصمیم گرفتم رادمهر رو ببرم چکاپ ماهانه .دوماهی میشد که نرفته بودیم مرکز بهداشت.
قد : 75 سانت
وزن : 9600 گرم
دورسر : 47
خداروشکر رشدت خوب بوده عزیزم.
ازوقتی رفتیم داخل اتاق واسه چکاپ رادمهر هی لپاشو باد کردو پف میکرد و از صدای لپش خوشش میومد.دست بردار نبود.بابایی مجبور شد ببرتش بیرون تا همه رو از آب دهانش مستفیض نکرده بود.
فردا پنجشنبه 6 تیر 92 دایی مجتبی کنکور داره.از خدای بزرگ ورحیم میخوام یاریش کنه و به خاطر قلب پاک دایی جون هرچی میخواد و خیرش هست بهش بده.
روزهای زندگی ام گرم میگذرد با تو ،به گرمای لحظه هایی که تو در آغوشمی