رادمهر جانرادمهر جان، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 17 روز سن داره

❤ رادمهر ، بهونه زندگی ❤

روزهای خردادی

1392/3/26 22:11
نویسنده : مامان مهسا
686 بازدید
اشتراک گذاری

سلام سلام.

الان که دارم این پست رو میذارم رادمهری تازه بیدار شده و بابایی داره تروخشکش میکنه .دست گلش درد نکنه.قلب

جمعه گذشته برای برگزاری انتخابات جلسه توجیهی گذاشتن و ساعت 5 تا 7 عصر اونجا بودم.وقتی برگشتم خونه دیدم بابایی یکی از جشن هایی که به سقف اتاقت زده بودیم و تو از تکون خوردنش خیلی خوشت میومد رو داده دستت و داشتی باهاش بازی میکردی.لباسامو دراوردم و اومدم بغلت کنم که دیدم تعجب...............

وای خدای من پیشونیت باد کرده بود و زخم شده بود.وقتی این صحنه رو دیدم دیگه جون نداشتم بایستم.گفتم صادق چی شده به این بچه .گفت از مبل گرفته بود بلند شه تا اومدم بگیرمش سرش خورد به پایه مبل.خواستم زنگ بزنم زود بیای که دیدم الان رسیدی.افسوس

زود حاضر شدیم وبردیمت درمانگاه کودکان.بیست دقیقه ای طول کشید تا نوبتمون شد و خداروشکر کمی از ورم پیشونیت کم شده بود.بگذریم که اون یک ساعت چی به من گذشت.ناراحتدکتر گفت ضربه سطحی بوده و خداروشکر مشکلی نیست.تو راه برگشت موندیم بدون کلید.از بس با عجله از خونه خارج شدیم و مجبور شدیم رفتیم خونه باباجون اینا و کلید یدکیمون رو که گذاشته بودیم برای مبادا گرفتیم و اومدیم خونه.دلم نیومد ازت عکس بگیرم خیلی ناراحت بودم.ناراحت

یواشکی اینم بگم که باباصادق اینقدر ناراحت شده بود که وقتی رفت داخل درمانگاه نوبت بگیره دیگه نیومد.تماس گرفتم و گفتم چرا نمیای؟ گفت طاقت ندارم رادمهرو اینطوری ببینم.نوبش شد زنگ میزنم.

خدای من خودت میدونی اصلا طاقت ناراحتی دردانه ام را ندارم.دلم نازک است.نازکتر از قبل.عزیزترینم را حافظ باش.

 

رادمهری تو این هفته یاد گرفته از در و دیوار و دست و پای من و باباش میگیره و بلند میشه.خیلی نیاز به مراقبت داره.به قول بابابزرگش سرتق شده اساسی.ماچ

من و همسری هم کارمون رو شیفتی کردیم.دو ساعت با منه و دوساعت با صادق.چون واقعا از کت و کول می افتم.نگرانماشالله انرژی پسرک شیطون مامان دوچندان شده.بغل

دیروز داشتم پوشکش رو عوض میکردم .(بگذریم که تازگیا تعویض پوشک رادمهرخان تبدیل به یک مصیبت عظما شده. از بس ورجه وورجه میکنه).با هزار زحمت چسب دومش رو هم بستم که پیشی مامان چهاردست و پا راه گرفت تو خونه و تا دستش به روروئک رسید ازش گرفت و بلند شد.پسرگلم تا میخواد بلند شه میگم رادمهر یاعلی .یاعلی .نگام میکنه و لبخند میزنه و پامیشه.فدات شم

 

 

 

روزنامه هایی که هر روز صبح برای باباجعفر میاد شده اسباب بازی رادمهرخان.سرانجامشون هم یا مچاله شدنه و یا پاره شدنخجالت

پسرم داره در انتخاب رییس جمهور به بابابزرگش کمک میکنه و کلی مطالعه کرد روی نامزدها.مژه

 

 

آونگ های خاله کیمیا هم در تملک رادمهره.تا آونگهارو میبینه نیم ساعت مشغول میشه.چند شب پیش مجبور شدیم به خاطر اینکه پسری تو خونه زیاد شیطونی نکنه یه آونگ از خاله جونی قرض کردیم و آوردیمنیشخند

 

 

صبح ها که رادمهر از خواب ناز بیدار میشه برای اینکه دنبالم نیاد و من بتونم صبحانه آماده کنم براش سریع میزنم شبکه پویا.چندباری دقت کردم و متوجه شدم خیلی از تیتراژ برنامه خردسالان خوشش میاد.پریروز ضبطش کردم و تا بدقلقی میکنه زود میذارمش.الهی فداش شم خیلی دوستش داره.به محض شنیدن آهنگ ابتدای کلیپ ذوق کردنش شروع میشه.

میگی نه نگاه کن

 

عزیز دلم الان که داشتم برات پست میذاشتم از تختت سرک کشیدی و دیدم خیره شدی به من.دوربین کنارم بود و این صحنه ناز شکار شد.

 

 

دوست داشتم بقیه پست رو از روز انتخابات بذارم ولی حیفه این پست قاطی بحث سیاسی بشهچشمک

بخند که لبخندت شور زندگی من و صادقه

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (15)

فائزه مامان مهدیار
27 خرداد 92 14:38
الهی بمیرم خیلی ناراحت شدم اما مهسا جونم عیبی نداره فداتشم خحودتونو ناراحت نکنید بقول بزرگترهامون بچه ها اینقدر باید زمین بخورن تا انشالله مرد بشن
بگذریم اون ذوق کردنش منو کشته
فدای این نگاه نازش به دوربین
رادمهر گلی و مهساجون میبوسمتون


فدای قلب مهربونت عزیزم.منم این حرف بزرگترهارو قبول دارم اما ضربه به سر رو خیلی میترسم.چون خطرناکه.
مامان مینا
28 خرداد 92 0:43
سلام عزیزم.


خسته نباشی تو با داشتن این وروجک شیطون چرا موافقت کردی که واسه انتخابات بری؟؟؟؟


من که دیگه قید همه جور کار فوق برنامه ای رو زدم.


با این مصیبتی که جهت تعویض پوشک میکشیم خدا به دادمون برسه چون منم دقیقا همین مشکل رو دارم. باز خوبه بچه ت پسره باباش بهت کمک میکنه. بابای ریحانه که تا کار تعویض تموم نشه پاشو تو اتاق نمیذاره. حتی برای سرگرم کردن ریحانه.


بابت پیشونی گل پسرت هم نگران شدم و ناراحت. باید بیشتر مواظبشون باشیم دیگه...


ببوسش عزیزم.






سلام عزیزم.ریحانه گلمون چه طوره؟دلم برای روزهای مدرسه و پیش هم بودنها تنگ شده.واسه انتخابات به دو دلیل رفتم.1-باید میرفتم و اگر ایندفعه هم نمیرفتم از لیست ناظرین خط میخوردم2-هیجان داره مخصوصا موقع شمردن آراممنون که بهمون سر زدی


مامان ستیانفس
28 خرداد 92 11:18
عزییییزم خدارو شکر به خیر گذشته
کارهای رادمهر دقیقا مثل ستیای منه
هر چی تو این پست نوشته بودین دقیقا همون شیطنتهای دخملی منه
مامانی بچه ها تا زمین نخورن که بزرگ نمیشن
ستیاهم همش سرش به این ور و اون ور میخوره ولی خدارو شکر همشون به خیر میگذرن
حالا که بزرگتر شدن وشیطونتر به مراقبت زیادی نیاز دارن
رادمهر جون رو از طرف من یه عالمه ببوس


مرسی عزیزم که همیشه به ما سر میزنی.واقعا به یقین رسیدم که خدا فرشته هایی رو برای محافظت کوچولوها گمارده.انشالله همیشه سالم و شاداب بمونن.ستیای گلم رو ببوس
خاله پریسا
29 خرداد 92 12:58
الهی بمیرم برات خاله جون که این مامانت تو این یکی دو هفته ایی کلی دسته گل به اب داده اونم سر جیگر خاله رادمهر عسلم

کییییییییییییییییییی؟؟؟؟؟ ممممممننننننننننننننن؟؟
خاله پریسا
29 خرداد 92 13:01
ماشالامه گل پسریه خودمون بشه که ضعف میکنم وقتی به زور از بقیه میگیره ومیخواد بلند بشه
خاله پریسا
29 خرداد 92 13:04
پریسا فدات بشه که دیگه داری کم کم توی همه ی امور زندگی دخالت میکنی اخه من نمیدونم روزنامه خوندن مگه بچه بازیه؟


این که چیزی نیست خاله جون.در پروژه های باباصادق هم دخیله و کلی نظر میده
خاله پریسا
29 خرداد 92 13:09
ای جوجه کوچولو اگه بدونی چقدر جان میشی وقتی میشینی یه جا تمرکز میکنی با یه چیزی بازی کنی میخوان دو لپی قورتت بدم
خاله پریسا
29 خرداد 92 13:11
اخه این بچه ها چقدر میتونن معصوم باشن که ادم این جوری شیفته شون میشه
خاله پریسا
29 خرداد 92 13:14
فدای اون نگاه کردن و خندیدن و شیطنت و کل هیکلت بشم من عشق خاله
مامان رادمهر جوجو
2 تیر 92 15:58
عزیزم خداروشکر به خیر گذشت مبارک بلند شدن و ایستادن رادمهری


ممنون گلم.بله خدارو شکر به خیر گذشت
خاله پریسا
3 تیر 92 10:05
مادری به بچش میگفت : هر زمان خواستی قلبت بیرون از بدنت بتپد بچه دار شو! به سلامتی همه مادرا...♥
خاله پریسا
3 تیر 92 10:09
♥ نیم وجبی ♥
5 تیر 92 16:29
فدات بشم بانمک
ما با 2 پست جدید آپیم و منتظر حضور گرمتون


مرسی عزیزم.چشم میایم سراغتون
زهرامامانه ایلیا جون
12 تیر 92 2:22
ای شیطونک