بهشت کوچک ما در اردیبهشت
خدای من چقدر زیباست که در گوشه ای از خونه نشسته باشی و پسرک هشت و نیم ماهه ات با چشمان گرد و کنجکاوش پیدات کنه و چهاردست و پا به دنبالت بیاد و وقتی بهت میرسه با زبون بی زبونیش بهت بفهمونه که مامانی بغلم کن.امشب برای اولین بار این حس ناب رو لمس کردم.
و اما ...
دیگه رادمهری برای خودش چهاردست و پا میره.همون کدوی قلقله زن خودمون شده.
تا ولش میکنی میره زیر میز و مبلمان.عاشق میز تلویزیونه.
دیروز رفتیم فروشگاه.
پسرک شیطون قصه ما از لحظه ورود تا چشمش به چراغ و لامپ های سقف فروشگاه افتاد دیگه سرش پایین نیومد که نیومد و تا آخرش اینجوری بود.فدای اون فضولیات بشم من.
29 اردیبهشت تولد خاله جون رادمهر گلی بود.برای پریسای عزیزم بهترینهارو آرزو میکنم.خیلی زحمت رادمهرو کشیده.
به اصرار باباجونی ( بابابزرگ رادمهر) از رادمهری در کنار یکی از گل هایی که دست پرورده باباجون بود عکس انداختیم.اما امون از دست شیطنت رادمهری.کم مونده بود گل بیچاره رو از ریشه در بیاره
مامانی دوربینو نگاه کن و یه جا آروم وایسا .آها حالا شد.
قربون صورت قلقلیت
راستی چندروز پیش بالاخره برای بار دوم رادمهری رو خودمون بردیم حموم.خیلی سخت بود.همش لیز میخورد.ولی خداروشکر مشکلی پیش نیومد و گل درومد از حموم ...
این هم ملوان ما پس از یک آب تنی حسابی
(با وجود اون همه حوله و لباسهای دورپیچ شده اش نمیدونم سیم شارژ لب تاب رو از کجا گیر آورده بود که بابایی ازش گرفت)
فدات بشم عسلی کلی خسته شدی خودتو شستی.
بشین یه چیزی بیارم بخوری حالت سر جاش بیاد مامان جون