مرخصی
پسرکم عزیزکم رادمهرکم
چندروزیه بیتابی میکنی.خداکنه واسه دندونات باشه نه چیز دیگه.چون دلم میسوزه از بیقراری هات و منم کاری از دستم برنمیاد.داروهاتم تموم شده و خداروشکر علائم سرماخوردگیت رفع شده.
دیشب من و بابا تا ساعت یک بیدار موندیم و نوبتی تو رو میخوابوندیم.از ساعت یک به بعد هم تا ساعت 5 دائم بیدار میشدی.بابایی اومد پیشت و پست رو عوض کردیم.ساعت 7.5 بیدار شدم دیدم واقعا کم آوردم و نمیتونم برم سر کار.نه حوصله داشتم و نه توان.این بود که تماس گرفتم و اطلاع دادم که نمیرم.
امروز 25 اردیبهشت ساعت 10 : الان هم بغل بابایی هستی و ما رو از رو بردی و نمیخوابی.عسلم اینجوری پیش بری ضعیف میشی و مامان کلی غصه دارت میشه.من که مامانتم از بیخوابی ناتوان شدم چه برسه به تو که کوشولویی.
متفرقه: پدرجون و مامان مهری دوروز پیش رفتن سفر کربلا و پابوس امام حسین علیه السلام.خوش به سعادتشون . انشالله نایب الزیاره ما هم باشن.
عموصابرجون و خانواده عزیزش هم رفتن مشهد.از اونا هم التماس دعای فراوون داریم.
خاله پریسا و عمومهدی هم دیروز رفتن شمال.خوش به حالشون.امیدوارم بهشون خوش بگذره.
من و بابایی هم داریم مقدمات یه سفر رو آماده میکنیم تا با گل پسرمون راهی بشیم.به امید خدا
خدایا رادمهرم رو به تو میسپارم.حافظش باش