ده ماهگی و شروع دَدَری شدن
عشق کوچک مامان و بابا سلام.
ده ماهگیت مبارک عزیزم.
با وجودیکه خسته ام و چشام داره اذیت میشه ولی اومدم که بگم دوسستتتت داریم خیلی زیاد.و خیلی برامون باارزشی.
ساعت حدودای 3 بامداد پنجشنبه 13 تیر 92 هست.
به مناسبت پایان ده ماهگی شما و شروع 11 ماهگیت سه نفری ( من و بابایی و گل پسرمون) عصر رفتیم گردش.البته پیاده و رادمهری هم در کالسکه اش.تا میدون شیرسنگی رفتیم و کمی اونجا نشستیم.
این هم رادمهری بر روی دوش باباش و کمی اونطرف تر مجسمه شیرسنگی همدان.
بابایی زود رفت و یه توپ خوشرنگ واسه نازدونه مون خرید.رادمهری هم با ذوق کردنش زحمت بابایی رو جبران کرد و خنده رو روی لباش نشوند.
همسری که میدونه من خیلی ددری ام در مسیر برگشت پیشنهاد داد شام بریم بیرون.من گفتم خودم یه چیزی آماده میکنم که رادمهر هم بخوره.تند تند غذا گذاشتم و با ماشین رفتیم گردش.پارک مردم خیلی شلوغ بود و پر بود از مسافر.امیدوارم به همشون خوش بگذره.ما هم بساط شام رو آماده کردیم و نشستیم روی چمنها.خیلی مزه داد.رادمهر تا پایان شام خواب بود و وقتی بیدار شد شروع کرد به شیطونی.نکته جالب این بود که تا میخواست از محوطه زیراندازمون خارج بشه و دستش میخورد به چمنا میترسید و زود دستش رو میکشید و میومد بغل من و باباش.
فدای هوش و ذکاوت گل پسری بشم.اینقدر ادامه داد تا خسته شد و دوباره خوابش گرفت.ما هم برگشتیم خونه.
واما دستاورهای شیربچه ما در پایان ده ماهگی:
بهونه زندگی ما یاد گرفته به راحتی چهاردست و پا میره و از درودیوار و پایه میز و هرچی دم دستش باشه میگیره و بلند میشه.یاعلی پسر گلم
وقتی میخواد بغلش کنیم میاد و از پاهامون میگیره و به صورتمون نگاه میکنه تا بغلش کنیم.
فرشته ما به عشق لباسشویی جاش توی آشپزخونه است و به ندرت تو اتاق یا پذیرایی میچرخه.
یاد گرفته وقتی خودش رو توی آینه یا شیشه گاز که رفلکس هست میبینه سرشو اینقدر میبره نزدیک و یهو میزنه به شیشه.خدایا مواظب جوجه کوچولوم باش.
عاشق آونگ و موس لپتاپ و چیزهای آویزونه.مدتها میگیره دستش و ترازشون میکنه .
عاشق شیشه کوچولو یا همون مامان دومشه.تا روی زمین یا هرجا ببینه شیرجه میزنه طرفشو یه لقمه چپش میکنه.اینقدر براش ذوق میکنه که من حسودیم میشه.
دیگه شیشه شیرشو خودش تو دهانش میذاره و به راحتی با دستش کنترل میکنه.
مامان و بابا رو بعضی وقتها با لپهای بادکرده ادا میکنه و دَدَ یا آدا یا اَدَ هم میگه.گی یا اونگه هم لغت ثابتشه.
تازگیا خودشو میندازه تو بغلم یا از دست دیگران فرار میکنه و به مامان و باباش پناه میاره . عزیز دلم خیلی لذت میبرم از این کارت.
بنده خدا پدرجون اینا و باباجون اینا هروقت تماس میگیرن با گوشیامون میگیم ببخشید رادمهر داره با تلفن بازی میکنه و تلفن رو از پریز کشیدیم
نمیدونم این شبکه پویا چی داره که پسرم بیننده ثابت برنامه هاش شده.از نقاشی نقاشی بگیر تا بابالنگ دراز و فوتبالیست ها.اجبارا همشونو براش ضبط کردم. تا صدای موزیک یا شعر یکی از کارتون ها شروع بشه فضول خان هرجا باشه خودشو میرسونه پای TV
پسرک شیطون ما دیگه به سختی توی کالسکه و روروئک و صندلی ماشین بند میشه و من و بابایی دیگه از کت و کول افتادیم.مخصوصا اسکورت مسیر پذیرایی به آشپزخونه توسط من و باباش که روزانه حدود 30 باری رادمهرخان طی میکنه
رویش اولین مرواریدهاش در تاریخ 14 خرداد و در حال حاضر 4 تا دندون بالایی در حال در اومدن هست.
فرشته ی کوچکِ شیطون ، من و بابایی خیلی دوست داریم.خیلی