زائر کوچولو ...
صبح چهارشنبه با باباجون اینا ( پدرو مادر مامان) و خاله پریسا اینا رفتیم به سمت تهران.آقا رادمهر بیشتر مسیر رو تو صندلی ماشینش خواب بود. تو راه بحث افتاد که خدا قسمت کنه یه سفر مشهد باهم بریم.یه دفعه باباجعفر گفت میشه الان هم بریم.ما هم با تعجب گفتیم تازه اگه امام رضا بطلبه و بلیط قطار گیرمون بیاد هیچی با خودمون نیاوردیم.نه لباسی ... نه چمدونی... نه وسیله ای...نه پولی... باباجون گفتن چون اولین سفر رادمهره همتون مهمون من هستید .یعنی پسری قندعسل واسطه سفرمون شد. رفتیم راه آهن.من ورادمهر تو پارکینک داخل ماشین موندیم و بقیه رفتن دنبال بلیط قطار و قدم زدن. بعد از مدتی باهمسرم تماس گرفتم گفت بلیط نیست.ناراحت شدم ولی خودمو دلداری دادم...