رادمهر جانرادمهر جان، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 4 روز سن داره

❤ رادمهر ، بهونه زندگی ❤

مرد دیروز ،پدر امروز

این روزها صادقم پدری بی نظیر شده برای خودش.یادم می آید دوسال پیش حسین کوچولوی ما ( پسرعموی رادمهر) که دنیا آمده بود صادق میترسید بغلش بگیرد که مبادا آسیبی به کودک برسد.اما کلی ذوق داشت برای بغل کردنش. نزدیک به دنیا آمدن رادمهر هم میگفت "چه پسری بشه این پسر ما.از حالا اینقدر دوستش دارم و بهش وابسته ام. نمیدانم چرا محبتش دردلم نشسته با وجودیکه هنوز حضورملموسانه ندارد". روز اول دنیا آمدن رادمهر آنقدر عشق پدرانه اش شدت گرفته بود که با هر ترفندی بلد بود پسرک کوچکش را که 9 ماه انتظار دیدنش را کشیده بود در آغوش کشید.       اکنون صادق کم تجربه دیروز من، امروز پر از تجربه ها و دانسته های پدرانه است .برای ...
3 خرداد 1392

بهشت کوچک ما در اردیبهشت

خدای من چقدر زیباست که در گوشه ای از خونه نشسته باشی و پسرک هشت و نیم ماهه ات با چشمان گرد و کنجکاوش پیدات کنه و چهاردست و پا به دنبالت بیاد و وقتی بهت میرسه با زبون بی زبونیش بهت بفهمونه که مامانی بغلم کن.امشب برای اولین بار این حس ناب رو لمس کردم. و اما ...  دیگه رادمهری برای خودش چهاردست و پا میره.همون کدوی قلقله زن خودمون شده. تا ولش میکنی میره زیر میز و مبلمان.عاشق میز تلویزیونه.     دیروز رفتیم فروشگاه.       پسرک شیطون قصه ما از لحظه ورود تا چشمش به چراغ و لامپ های سقف فروشگاه افتاد دیگه سرش پایین نیومد که نیومد و تا آخرش اینجوری بود.فدای اون فضولیات بشم من.   ...
1 خرداد 1392

مرخصی

پسرکم عزیزکم رادمهرکم چندروزیه بیتابی میکنی.خداکنه واسه دندونات باشه نه چیز دیگه.چون دلم میسوزه از بیقراری هات و منم کاری از دستم برنمیاد.داروهاتم تموم شده و خداروشکر علائم سرماخوردگیت رفع شده. د یشب من و بابا تا ساعت یک بیدار موندیم و نوبتی تو رو میخوابوندیم. از ساعت یک به بعد هم تا ساعت 5 دائم بیدار میشدی.بابایی اومد پیشت و پست رو عوض کردیم.ساعت 7.5 بیدار شدم دیدم واقعا کم آوردم و نمیتونم برم سر کار.نه حوصله داشتم و نه توان.این بود که تماس گرفتم و اطلاع دادم که نمیرم. امروز 25 اردیبهشت ساعت 10 : الان هم بغل بابایی هستی و ما رو از رو بردی و نمیخوابی.عسلم اینجوری پیش بری ضعیف میشی و مامان کلی غصه دارت میشه. من که مامانتم از بیخ...
25 ارديبهشت 1392

ماهی کوچولوی مامان

ا ین روزها پسرک نازم برای خودش آقایی شده و حسابی برای مامانش دلبری میکنه.یادگرفته تا میادبغلم سرش رو روی شونه هام میذاره و خستگی از شونه هام پرمیکشه.فداش بشم. به هیچکس جز مامانش دست نمیده.تا میگم رادمهر دست بده دستای کوچولو و تپلیشو میاره جلو.قربون دستای مردونت برم نفس. یادگرفته تا میگم ماهی کوچولو اگه خونه خودمون باشیم سرشو زود میچرخونه به طرف تنگ کوچک ماهی روی میز پذیرایی و اگر خونه باباجون اینا باشیم نگاهش رو میدوزه به آکواریوم ماهی ها.به یمن وجود رادمهری امسال ماهی قرمز سفره هفت سینمون هنوز هم در تنگ کوچکش شیطنت میکند.   پسرکم داره عشق میکنه با اون همه ماهی.فدای اون همه ذوق کردنت بشم عسل ...
21 ارديبهشت 1392

رانندگی

کی میگه رانندگی سخته و گواهینامه و .. میخواد؟فقط یه کم علاقه و پشتکار داشته باشی مثل شوماخر کوچولوی ما میتونی رانندگی کنی. البته گواهینامش رو باباش بهش داده و چون پاهاش به ترمز و گاز و .. نمیرسید این وظیفه خطیر رو بابایی به عهده داشت و مهمترین کار یعنی تمرکز به رانندگی و توجه به جلو رو رادمهری انجام میداد.پسرمون دیشب مامان و باباش رو بعداز مهمونی رسوند خونه. (البته خیابونا خلوت بود )     ...
20 ارديبهشت 1392

بدقلقی رادمهر و شگردهای مامان

سلام جوجه کوچولوی نازم رادمهری باز هم کسالت داره و گلوش ناراحته. فداش بشم.روز اول داروهاشو خیلی خوب و بی دردسر خورد ولی از دیروز بد قلق شده و تا بوی دارو بهش میخوره اصلا دهانش رو باز نمیکنه. من هم دیدم اینجوری نمیشه.تصمیم گرفتم داروهاشو بریزم تو شیشه کوچیک قندابش ( همون مامان کوچولوی مخصوص خوابش که قبلا گفتم) .اینطوری باز هم کمی شیطنت میکنه به خوردن ولی آخرش کوتاه میاد.گاهی وقتها هم که با قاشق نمیخوره براش شعر یه روز آقا خرگوشه رو میخونم.لبخند قشنگش که هویدا شد یواشکی و کم کم دارو رو میریزم تو دهانش.قیافش خیلی خوردنی میشه بعد  از چشیدن دارو. این روزها سوپش رو هم بد میخوره.منم تو گوشیم کلی کلیپ کودکانه ریختم.رادمهری از 4 ماهگ...
15 ارديبهشت 1392

تقارن های زیبا

سلام به عروسک قشنگ مامان و همه دوستای گلمون.روز مادر رو به همگی تبریک میگم.اگر کوتاهی کردم و کامنت نذاشتم شرمنده.این روزا خیلی سرم شلوغه و کمتر میتونم بیام و پست بذارم پس در این پست هر چه میخواهد دل تنگم میگم. روز سه شنبه سالروز تولدم بود.امسال در کنار فرشته کوچولومون خیلی مزه داد.گرچه بیشترش رو خواب بود ولی بالاخره ازش عکس گرفتیم. همسری و پسری هم شرمنده ام کردن و یه هدیه ناز و با ارزش برام خریدن.از مامان و بابای گلم، خواهرای عزیزم و مجتبی جان هم خیلی ممنونم.نمیدونم چه طوری محبتشونو جبران کنم. رادمهری هدیه مامانشو انداخته گردنش و نشسته رو هدیه مامان جون و طبق معمول بابابزرگش هواشو داره.امید زندگی امسال هدیه تولد و روز مادر از دستان ک...
12 ارديبهشت 1392