رادمهر جانرادمهر جان، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 4 روز سن داره

❤ رادمهر ، بهونه زندگی ❤

شازده پسرمون راه میره

1392/7/29 10:49
نویسنده : مامان مهسا
988 بازدید
اشتراک گذاری

سلام.قندعسلم خیلی وقته نمیتونم بیام و توی وبلاگت از شیرین کاریها و مهارتهای جدیدت بنویسم.مامانو ببخش.خیلی درگیر مدرسه و کار شدم.کتاب بچه ها هنوز نرسیده و مجبورم از سایت براشون بگیرم و پرینت کنم.موندم مسئولین ذیربط توی تابستون چی میکردن؟متفکر

بگذریم.خدارو هزار بار شکر میکنم به خاطر شرایطی که پیش روم گذاشته و خودش تند تند گیر و گره های زندگیمو باز میکنه.

دیگه مهد نمیذارمت و قرار شده شنبه ها از 11 تا 2 بعد از ظهر و سه شنبه ها از 8 تا 11 پیش پدرجون باشی و روزهای یکشنبه هم از صبح تا 2 پیش باباجون.واقعا نمیدونم چه طوری لطفشون رو جبران کنم.فقط میتونم براشون هرآنچه خیر و سلامتی هست از خدای مهربون بخوام.قلب

آقا رادمهر مامان از روز عید قربان بدون کمک راه میره.یعنی یه جورایی به ما عیدی داد. فدای راه رفتنش بشم که برای حفظ تعادلش کلی به خودش فشار میاره.بغل

سه چرخه سواری رو خیلی دوست داره و هر وقت بخواد سوار شه میره و ازش میگیره و بلند میشه و اینقدر کلمات عجیب و غریب میگه تا ما سوارش کنیم.لبخند

تا چندروز پیش از دست و لباسمون میگرفت و با زبون بی زبونی میگفت منو راه ببرین میخوام تاتی تاتی کنم.ولی پسرک شجاعم دیگه منت هیچکس رو نمیکشه و هرجا نشسته باشه روی پاهای کوچولوش بلند میشه و کمی تمرکز میکنه و ده قدمی راه میره  زود دستش رو میگیره به در و دیوار.الهی فدات شم.ماچ

رادمهر در حال کشوندن بابایی به این طرف و اون طرف که تاتی کنهزبان

روزهایی که از مدرسه میرسم بابایی و رادمهری (پدروپسر) با ماشین میان سراغم و تا از سرویس پیاده میشم دیدن چهره شاداب و نگاههای پر از شیطنت رادمهر تموم خستگیهارو از تنم میبره.طفلکم اینقد ذوق میکنه وقتی مامانشو میبینه.خداروشکر که امسال فقط سه روز از هم دوریم.روزهای یکشنبه و سه شنبه رو خیلی دوست دارم.چون فرداش من و شازده پسر پیش هم هستیم و کلی با هم بازی میکنیم و چیزای خوشمزه میخوریم.هورا

رادمهری این روزها شکمو شده و هرچی ببینه میخواد.طفلی بابایی که از این به بعد شکم دوتا شکمو رو باید سیر کنه.خنده

پسرک نازم وقتی خوابش میاد خودشو به ما میرسونه ومیچسبه به من و بابایی . تا یه کم با موهاش بازی میکنم خوابش میبره.خیلی این کار براش لذت بخشه.اگر خوابش هم نیاد وقتی موهاشو نوازش میکنم چشماشو برای چند لحظه میبنده.بغل

در حین تماشای کارتون و عموپورنگ و در حال تاب بازی هم خیلی زود خوابش میبره.مثل اینجا

جاهای کشف نشده خونه ، این روزها توسط کارآگاه رادمهر داره بیشتر و بیشتر کشف میشه و نتیجه اش هم بیرون ریختن لباسها از توی کمد و ریخت و پاش وسایل آشپزخونه توی سالن پذیراییه :نگران

البته بابایی یه فکر خردمندانه کرده و تموم دستگیره های کمد رادمهرو دراورده.رادمهری هم فعلا قید بازکردن کشوهای وسایلش رو زدهاز خود راضی

شازده پسر برای دوچیز کلی ذوق میکنه و با جیغ کشیدن خوشحالیشو ابراز میکنه:

اول : هر جا دری باز باشه ( که شامل انواع مکان ها و انواع درها اعم از در بالکن و در کابینت و در ورودی خونه میشه

ودوم عاشق توپ و ماشینای تولوئه.توپ که ببینه جیغ میکشه و میدوئه به طرفش.)بچم کشیده با بابایی و بابابزرگاش که همگی ورزشکارنقلب به قول پدرجون پسرم خیلی ذات داره.مخصوصا از نوع هندبالیشو.(البته از دید پدرجون و بابایی).

 

زیباترین هدیه خدایی رادمهرم.عاشقانه دوستت دارم.در کنار تو و صادق من خوشبخت ترین زن روی زمینم.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (9)

سانی مامی شادیسا
30 مهر 92 12:11
ماشالله به این شازده پسر زرنگ دیگه مستقل شده هزار ماشالله نیاز نیست منت شماهارو بکشه
چه خوب که مهد نمیذاریش


آره سانی جون خداروشکر مهد نمیذارمش.لطف داری عزیزم
الهام
30 مهر 92 19:56
سلام.مابروزیم بهمون سربزنید


حتما گلم
مامان كياراد
1 آبان 92 8:57
آفرین به رادمهر جون که دیگه مستقل شده....ودیگه بهتر میتونه جاهای ناشناخته را کشف کنه.....


ممنون عزیزم
صوفی مامان رادمهر
5 آبان 92 10:06
هزار ماشالله به رادی رادن خودمون... جونم رادمهر... خدا حفظت کنه عزیز دلم


فدای تو عزیزم.ممنون که سر زدی بهمون
مامان مینا
7 آبان 92 1:33
سلام وقتی از مدرسه مینویسی یاد اون روزهای خودم می افتم.
من و اون هنرستان با هم خاطرات زیادی داریم...
پسر گلت رو ببوس...


ممنون عزیزم.البته همچنان دلم برای تهذیب تنگه.ولی امسال خیلی راحتم خداروشکر
مامان مهراد
8 آبان 92 9:32
گل پسری مبارک باشه.دیگه کار مامانت دراومد. که دیگه جای سالم تو خونه نمونه.


راست میگی.عیب نداره فدای سرش فقط سالم باشن هرکاری میکنن بکنن
علامه کوچولو
8 آبان 92 19:39
جوووووووووووووووووووونم دقیقا برگشتم به یکسال پیشچقدر این بچه ها شبیه هم بزرگ میشن


برای منم همش تداعی خاطرات پارسال و تغییرات امسال نسبت به گذشته است.پسر گلت رو ببوس.
مامان رادمهر جوجو
11 آبان 92 12:48
الهی قربونش بووووووووووووووس آبدار برای اینکه جوجو راه افتاده ان شاء الله قدم تو جاده های موفقیت بگذاره


خیلی لطف داری عزیزم.ممنون از دعات
صوفی مامان رادمهر
15 آبان 92 12:18
دلم تنگ شده بود برای رادی رادانت اومدم سر زدم... چر اآپ نمی کنی؟
هر جا هستین خدای مهربون پشت و پناهتون..
ببوس رادمهرمونو


سلام گلم.قربونت.منم دلم براتون تنگ شده.خیلی مشغله کاری دارم.حتما زود آپ میکنم