رادمهر جانرادمهر جان، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 3 روز سن داره

❤ رادمهر ، بهونه زندگی ❤

تاریخ تولد شازده پسر

سلام همه زندگی من و بابایی.مامان جون سه شنبه رفتم دکتر و قرار شد تولد شماروز یکشنبه  ١٢ شهریور باشه گلم.من و بابایی کلی ذوق کردیم.از اون روز همش داریم خرید میکنیم و خونه رو مرتب میکنیم تا شازده پسر وقتی میاد پیشمون هیچ کم و کسری نباشه و همش پیشش باشیم.عزیزمامان واسه تکون خوردنات و لگد زدنات ، واسه درد کشیدنم و تنبل شدنم ، واسه دستور دادنم به این و اون و واسه پنگوئنی راه رفتنم دلم تنگ میشه.خیلی دوست دارم.با اون قلب کوچولو و پاک واسه مامان دعا کن رادمهر عزیزم.عاشقانه منتظر حضورتیم       ...
9 شهريور 1391

بازهم سوغاتی واسه گل پسر

سلام رادمهر قشنگم.خوبی همدم مامان؟دو سه روزه خیلی تو دل مامان وول می خوری آتیش پاره قربون تکون خوردنت برم عزیزم. دیروز باباجعفر اینا از سفر ارومیه برگشتن.خیلی زحمت کشیدن و کلی سوغاتی واسه شما گل پسر آوردن.خاله کیمیا هم یه عروسک خپل ناز خریده برات.اهم سوغاتی هات ایناست عزیزم. یه پتوی ناناز با طرح خرس برای تختت   یه روتختی خوشگل موشی   یه سرهمی سورمه ای ناز یه ژاکت خوشگل سبز. یه عروسک خپل ٦ تا عروسک با طرح های مختلف واسه آویز و لوستر اتاقت    امروز هم با بابایی رفتیم بیرون و سه ساعت گشتیم و برای شما امید زندگیمون خرید کردیم.یه ست جای دستمال کاغذی و کریر و وس...
29 تير 1391

اولین های زندگی رادمهرم

    سلام زندگی-سلام همه آرزوهام.به قولم عمل کردم و اومدم اولین های شروع زندگی قشنگت رو بذارم. اول بذار یه داستان برات بگم مامان جون.داستان شروع زندگی مشترک من و بابایی که عاشق همیم.     من و صادق جون زندگی مشترکمون رو از تاریخ 3/5/86 شروع کردیم و یک سال بعد یعنی شهریور 87 رسماً زندگی مشترکمون شروع شد. بعد چند سال دیدیم جای یه فرشته کوچولو تو زندگیمون خیلی خالیه تا با دستای مهربونش شور و نشاط رو تو زندگیمون بیاره.بالاخره خدای مهربون لطفش  شامل حالمون شد و فهمیدم شما تو دلمی.همون روز به بابایی...
27 تير 1391

دسته گل آب دادن مامان

سلام عسلم.سلام همه امیدم.سلام پسر گلم.............. خوبی؟تو دل مامان خوش می گذره؟ رادمهر قشنگم روز شنبه ٢٤ ام تیر داشتم وبلاگتو ویرایش می کردم که تاریخ همه مطالب گذشته اجبارا یکی شد.دورت بگردم که اینقدر مامان با وبلاگت ور میره.فردا وقت دکتر دارم عزیزم.الان هم پدرجون زنگ زد و واسه فردا ناهار دعوتمون کرد.منتظرم حقوقم رو بریزن برم برات کلی وسایل تزیین سیسمونی بخلم. حالا تو مطلب بعدی اولین های زندگی جنینی گل پسرم رو می ذارم تا همیشه برات خاطره باشه عزیزم.خیلی دوست دارم.بووووووووووووووووووووس   ...
26 تير 1391
1