رادمهر جانرادمهر جان، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 4 روز سن داره

❤ رادمهر ، بهونه زندگی ❤

روزهای خردادی

سلام سلام. الان که دارم این پست رو میذارم رادمهری تازه بیدار شده و بابایی داره تروخشکش میکنه .دست گلش درد نکنه. جمعه گذشته برای برگزاری انتخابات جلسه توجیهی گذاشتن و ساعت 5 تا 7 عصر اونجا بودم.وقتی برگشتم خونه دیدم بابایی یکی از جشن هایی که به سقف اتاقت زده بودیم و تو از تکون خوردنش خیلی خوشت میومد رو داده دستت و داشتی باهاش بازی میکردی.لباسامو دراوردم و اومدم بغلت کنم که دیدم ............... وای خدای من پیشونیت باد کرده بود و زخم شده بود.وقتی این صحنه رو دیدم دیگه جون نداشتم بایستم.گفتم صادق چی شده به این بچه .گفت از مبل گرفته بود بلند شه تا اومدم بگیرمش سرش خورد به پایه مبل.خواستم زنگ بزنم زود بیای که دیدم الان رسیدی. ...
26 خرداد 1392

جوجه ی ناز نه ماهه

رادمهر 9 ماهه ما : این روزها به راحتی با دست و پاهای کوچولوش خونه رو وجب میکنه و اینقدر ناز چهاردست و پا میره که دلمون براش ضعف میره. به راحتی شیشه شیرش رو میذاره تو دهانش و خودش درمیاره. با دیدن مامان و باباش و کسانی که دوستشون داره و چهرشون آشناست کلی ذوق میکنه. با چشمان تیزبین و کنجکاوش کوچکترین چیزهارو وارسی میکنه و هیچی از نگاهش دور نمیمونه. خودش میشینه و دوباره حرکت از نو، و شروع چهاردست و پا رفتن و بالعکس. من و باباشو میشناسه و خیلی دوست داره بغلش کنیم و باهاش بازی کنیم.خودش به علامت بغل دستاشو میاره بالا. اصلا دوست نداره چیزی رو از روی زمین برداره و توی دهانش بذاره به جز شیشه اش. عاشق آبتنی و حم...
10 خرداد 1392

رادمهری و هندوانه

روزها تند تند سپری میشن و باوجودیکه کنارم هستی تغییر و تحولات اخلاق و رفتارت رو متوجه میشم. اگر تا چند روز پیش با موبایل یا کنترل تلویزیون نیم ساعتی مشغول بازی و کندوکاو می شدی امروز دیگه حتی تحویلش هم نمیگیری.به راحتی نمیشه یه جا نگهت داشت.فقط می خوای بریزی و بپاشی و بگردی.پس علاقه ات به بعضی چیزها رو باید غنیمت بدونم از جمله :     رادمهر : "مامان بذار ببینم اون تو چه خبره ؟؟؟؟؟؟؟ "     فکر کنم بشه خوردش     آره مامان جون مال خودمه و تنهایی میخورمش   فدای این همه شیطنت که از چشمای نازت میباره بشم پسرکم. ...
6 خرداد 1392

بهشت کوچک ما در اردیبهشت

خدای من چقدر زیباست که در گوشه ای از خونه نشسته باشی و پسرک هشت و نیم ماهه ات با چشمان گرد و کنجکاوش پیدات کنه و چهاردست و پا به دنبالت بیاد و وقتی بهت میرسه با زبون بی زبونیش بهت بفهمونه که مامانی بغلم کن.امشب برای اولین بار این حس ناب رو لمس کردم. و اما ...  دیگه رادمهری برای خودش چهاردست و پا میره.همون کدوی قلقله زن خودمون شده. تا ولش میکنی میره زیر میز و مبلمان.عاشق میز تلویزیونه.     دیروز رفتیم فروشگاه.       پسرک شیطون قصه ما از لحظه ورود تا چشمش به چراغ و لامپ های سقف فروشگاه افتاد دیگه سرش پایین نیومد که نیومد و تا آخرش اینجوری بود.فدای اون فضولیات بشم من.   ...
1 خرداد 1392

مرخصی

پسرکم عزیزکم رادمهرکم چندروزیه بیتابی میکنی.خداکنه واسه دندونات باشه نه چیز دیگه.چون دلم میسوزه از بیقراری هات و منم کاری از دستم برنمیاد.داروهاتم تموم شده و خداروشکر علائم سرماخوردگیت رفع شده. د یشب من و بابا تا ساعت یک بیدار موندیم و نوبتی تو رو میخوابوندیم. از ساعت یک به بعد هم تا ساعت 5 دائم بیدار میشدی.بابایی اومد پیشت و پست رو عوض کردیم.ساعت 7.5 بیدار شدم دیدم واقعا کم آوردم و نمیتونم برم سر کار.نه حوصله داشتم و نه توان.این بود که تماس گرفتم و اطلاع دادم که نمیرم. امروز 25 اردیبهشت ساعت 10 : الان هم بغل بابایی هستی و ما رو از رو بردی و نمیخوابی.عسلم اینجوری پیش بری ضعیف میشی و مامان کلی غصه دارت میشه. من که مامانتم از بیخ...
25 ارديبهشت 1392

ماهی کوچولوی مامان

ا ین روزها پسرک نازم برای خودش آقایی شده و حسابی برای مامانش دلبری میکنه.یادگرفته تا میادبغلم سرش رو روی شونه هام میذاره و خستگی از شونه هام پرمیکشه.فداش بشم. به هیچکس جز مامانش دست نمیده.تا میگم رادمهر دست بده دستای کوچولو و تپلیشو میاره جلو.قربون دستای مردونت برم نفس. یادگرفته تا میگم ماهی کوچولو اگه خونه خودمون باشیم سرشو زود میچرخونه به طرف تنگ کوچک ماهی روی میز پذیرایی و اگر خونه باباجون اینا باشیم نگاهش رو میدوزه به آکواریوم ماهی ها.به یمن وجود رادمهری امسال ماهی قرمز سفره هفت سینمون هنوز هم در تنگ کوچکش شیطنت میکند.   پسرکم داره عشق میکنه با اون همه ماهی.فدای اون همه ذوق کردنت بشم عسل ...
21 ارديبهشت 1392