روزهای خردادی
سلام سلام.
الان که دارم این پست رو میذارم رادمهری تازه بیدار شده و بابایی داره تروخشکش میکنه .دست گلش درد نکنه.
جمعه گذشته برای برگزاری انتخابات جلسه توجیهی گذاشتن و ساعت 5 تا 7 عصر اونجا بودم.وقتی برگشتم خونه دیدم بابایی یکی از جشن هایی که به سقف اتاقت زده بودیم و تو از تکون خوردنش خیلی خوشت میومد رو داده دستت و داشتی باهاش بازی میکردی.لباسامو دراوردم و اومدم بغلت کنم که دیدم ...............
وای خدای من پیشونیت باد کرده بود و زخم شده بود.وقتی این صحنه رو دیدم دیگه جون نداشتم بایستم.گفتم صادق چی شده به این بچه .گفت از مبل گرفته بود بلند شه تا اومدم بگیرمش سرش خورد به پایه مبل.خواستم زنگ بزنم زود بیای که دیدم الان رسیدی.
زود حاضر شدیم وبردیمت درمانگاه کودکان.بیست دقیقه ای طول کشید تا نوبتمون شد و خداروشکر کمی از ورم پیشونیت کم شده بود.بگذریم که اون یک ساعت چی به من گذشت.دکتر گفت ضربه سطحی بوده و خداروشکر مشکلی نیست.تو راه برگشت موندیم بدون کلید.از بس با عجله از خونه خارج شدیم و مجبور شدیم رفتیم خونه باباجون اینا و کلید یدکیمون رو که گذاشته بودیم برای مبادا گرفتیم و اومدیم خونه.دلم نیومد ازت عکس بگیرم خیلی ناراحت بودم.
یواشکی اینم بگم که باباصادق اینقدر ناراحت شده بود که وقتی رفت داخل درمانگاه نوبت بگیره دیگه نیومد.تماس گرفتم و گفتم چرا نمیای؟ گفت طاقت ندارم رادمهرو اینطوری ببینم.نوبش شد زنگ میزنم.
خدای من خودت میدونی اصلا طاقت ناراحتی دردانه ام را ندارم.دلم نازک است.نازکتر از قبل.عزیزترینم را حافظ باش.
رادمهری تو این هفته یاد گرفته از در و دیوار و دست و پای من و باباش میگیره و بلند میشه.خیلی نیاز به مراقبت داره.به قول بابابزرگش سرتق شده اساسی.
من و همسری هم کارمون رو شیفتی کردیم.دو ساعت با منه و دوساعت با صادق.چون واقعا از کت و کول می افتم.ماشالله انرژی پسرک شیطون مامان دوچندان شده.
دیروز داشتم پوشکش رو عوض میکردم .(بگذریم که تازگیا تعویض پوشک رادمهرخان تبدیل به یک مصیبت عظما شده. از بس ورجه وورجه میکنه).با هزار زحمت چسب دومش رو هم بستم که پیشی مامان چهاردست و پا راه گرفت تو خونه و تا دستش به روروئک رسید ازش گرفت و بلند شد.پسرگلم تا میخواد بلند شه میگم رادمهر یاعلی .یاعلی .نگام میکنه و لبخند میزنه و پامیشه.فدات شم
روزنامه هایی که هر روز صبح برای باباجعفر میاد شده اسباب بازی رادمهرخان.سرانجامشون هم یا مچاله شدنه و یا پاره شدن
پسرم داره در انتخاب رییس جمهور به بابابزرگش کمک میکنه و کلی مطالعه کرد روی نامزدها.
آونگ های خاله کیمیا هم در تملک رادمهره.تا آونگهارو میبینه نیم ساعت مشغول میشه.چند شب پیش مجبور شدیم به خاطر اینکه پسری تو خونه زیاد شیطونی نکنه یه آونگ از خاله جونی قرض کردیم و آوردیم
صبح ها که رادمهر از خواب ناز بیدار میشه برای اینکه دنبالم نیاد و من بتونم صبحانه آماده کنم براش سریع میزنم شبکه پویا.چندباری دقت کردم و متوجه شدم خیلی از تیتراژ برنامه خردسالان خوشش میاد.پریروز ضبطش کردم و تا بدقلقی میکنه زود میذارمش.الهی فداش شم خیلی دوستش داره.به محض شنیدن آهنگ ابتدای کلیپ ذوق کردنش شروع میشه.
میگی نه نگاه کن
عزیز دلم الان که داشتم برات پست میذاشتم از تختت سرک کشیدی و دیدم خیره شدی به من.دوربین کنارم بود و این صحنه ناز شکار شد.
دوست داشتم بقیه پست رو از روز انتخابات بذارم ولی حیفه این پست قاطی بحث سیاسی بشه
بخند که لبخندت شور زندگی من و صادقه