رادمهر جانرادمهر جان، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 17 روز سن داره

❤ رادمهر ، بهونه زندگی ❤

اولین روزهای مهر رادمهری

1392/7/4 10:49
نویسنده : مامان مهسا
767 بازدید
اشتراک گذاری

 

مدرسـه  ...

 مسجـد هر روز من است .

 با وضـو بايد رفت ، در كلاسي كه حريم ِحرم ِعاطفه هاست .

 

این شعر اولین متن روی تابلوی دفتر مدیر هنرستان بود که توجه منو به خودش جلب کرد.طولانی و قشنگ بود.شنبه برم هنرستان از روش مینویسم.دیروز اولین روز حضور و اولین روز رسمی تدریس برایم بود.شب قبل کلی دلهره داشتم و از روزهای قبل تو اینترنت همش مشغول جستجوی روشهای کلاسداری موفق و از این جور چیزا بودم.همه جا خونده یا شنیده بودم اولین روز کلاس خیلی مهمه.نحوه برخورد و نحوه تدریس.خداروشکر از پسش بر اومدم.کتابهای بچه ها هنوز نرسیده بود.منم هر زنگ یه پیش آزمون از بچه ها گرفتم و گفتم کسانی که 85 درصد درست پاسخ بدن یه نمره به میان ترمشون اضافه میکنم.خیلی نتیجه داد و همه در تکاپوی پاسخ صحیح بودند.ازشون پرسیدم چند نفرتون اینترنت دارین.از 28 نفر فقط دونفردستاشون رفت بالا.گفتم منظورم ای دی اس ال هست.یه نفر دستش موند بالا.افسوسدلم سوخت براشون.میخواستم بگم از سایت آموزش و پرورش برن و متن کتابهارو دانلود کنن.دیدم بابا این طفلکیا معلوم نیست تو خونه اصلا سیستم داشته باشن چه برسه به اینترنت. یکی از بچه ها همش چشمش به من بود.حتی وقتی استراحت میدادم بهشون اون فقط منو زیرچشمی نگاه میکرد.آخرش پرسید خانوم اسم کوچیکتون چیه؟گفتم مهسا.گفت واقعا بهتون میاد.منم موندم ذوق کنم یا جدی باشم.آخه همش یاد حرف صادق می افتادم که میگفت صمیمی شدن باعث جسور شدن بچه ها میشه.یه لبخند کوچولو زدم و سرم رو برگردوندم.بچه های دیگه هم اکثرا استرس کنکور داشتن و همش میپرسیدن خانوم چی کنیم کنکور قبول شیم.میتونیم تو شهر خودمون قبول شیم.آخه بچه های شهر هنرستانشون فنی هست و ما کارودانش هستیم.اونا بیشتر درس میخونن.یاد این شعر افتادم .

دختران شهر
به روستا فکر می کنند
دختران روستا
در آرزوی شهر می میرند
مردان کوچک
به آسایش مردان بزرگ فکر می کنند
مردان بزرگ
در آرزوی آرامش مردان کوچک
می میرند
کدام پل
در کجای جهان

شکسته است
که هیچکس به خانه اش نمی رسد 

صفای بچه های روستا ، معصومیت گفتار و رفتارشون رو هیچ جا نداره.از پنجره ی کلاس سوم کامپیوتر به بیرون نگاه انداختم. محوطه روستا رو تماشا میکردم.واقعا انرژی مثبت میداد.من از مخالفان پروپاقرص تکنولوژی ام.نه اینکه بدم بیاد ولی با هر قدم که به پیشرفته شدن پیش میریم دو برابر صفا و صمیمیت از بین میبره.تماشای خونه های کاه گلی اونجا می ارزید به صد تا خونه آنچنانی شهر.خلاصه روز سوم مهر با کلی انرژی و حال و هوای خوبی که داشتم برگشتم خونه.رادمهر خیلی دلش برام تنگ شده بود.از بغل من بغل هیچکس نرفت و تا عصر هرجا میرفتم پشت سرم میومد.بغلالبته خبر نداشت که مامانش از دوری جگرگوشه اش توی مدرسه بارها و بارها چشماش آینه بسته بود تصاوير زيباسازی|www.RoozGozar.com|تصاویر زیباسازی

4.gif

رادمهری هم از روز اول مهر همگام با بچه کوچولوها رفت مدرسه نینی ها.یعنی مهد کودک.شازده پسر ما روز اول همش بغل مامانش بود و فقط به ذوق تاتی تاتی کردن میومد پایین.روز دوم هم یه کوچولو یخش آب شد و مشغول تماشای بازی کردن دوستای مهدکودکش بود که مامانش رفت و تو یکی از اتاقها قایم شد.پسرک عزیزم وقتی به خودش اومد با اون دست و پای کوچکش اتاقها و حتی آشپزخونه رو در جستجوی مامان مهساش زیر پا گذاشت ولی خبری از مامان نبود.وقتی ناامید شد اشکای غلتانش راه گرفت و زد زیر گریه.دلم کباب شد.خودمم بغضم گرفت.ولی همون لحظه مربیش زود بغلش کرد و آقا رادمهر ساکت شد و با ماشین کوچولوش که دستش بود مشغول بازی شد.یواشکی خداحافظی کردم و یه ساعت بعد با بابایی رفتیم سراغ رادمهر.مدیر مهد گفت وقتی شما رفتی خوابید.رفتم دیدم تو یه اتاق خلوت خوابوندنش.فدای غریبی کردنت بشم که زود لالا کردی  نبود مامان رو احساس نکنی.مربی ات گفت وقتی خوابیدی شیشه کوچولوتو گذاشته بالای سرت.ولی چنددقیقه بعد که اومده بهت سر بزنه دیده خودت شیشه ات رو گذاشتی دهانت و دوباره لالاکردی.قلب

رادمهر جان تا این لحظه ، 1 سال و 23 روز و 20 ساعت و 46 دقیقه و 41 ثانیه سن دارد و این روزها هروقت بابایی و بابابزرگاش بلند تکبیر میگن که نماز بخونن رادمهر هم دستاش رو به نشونه دعا بالا میبره و دوزانو میشینه و اینقدر به پروپای اونا میچسبه که مجبور میشن بغلش کنن یا پشتشون سوارش کنن ماچ

این روزها بارها میخواد حرفی رو بین حرف ل و ض تلفظ کنه و شاید نیم ساعت این کارو بکنه.نمیدونم چی میخواد بگه.سوال

مثل فامیله دور عاشق در شده.همش دنبال یه چیزی یا جایی میگرده که در داشته باشه و بازوبسته اش کنه.مجبورمون کرده درپوش کانال آشپزخونه رو چسب بزنیم.نیشخند

توپ خیلی دوست داره و عاشق بازی با توپ و ماشینه تصاوير زيباسازی|www.RoozGozar.com|تصاویر زیباسازی

خداروشکر یک ماهی هست که خوب میخوابه و دیگه شب تا صبح زیاد بیدار نمیشه.برای من که خیلی لذت بخشه صبحها بعد از یک خواب سیر برم مدرسهچشمک

یادگرفته وقتی میخواد از پله بیاد پایین برمیگرده و با پاهاش میاد نه مثل قبل با سرتشویق

وقتی خوابش میاد همش بهونه مامانش رو میگیره و راه میگیره دنبال سرش.چون میدونه من زبونش رو میفهمم و میخوابونمش تصاوير زيباسازی|www.RoozGozar.com|تصاویر زیباسازی

خیلی چیزا یاد گرفته و خیلی تغییر کرده .ولی فرصت ندارم بنویسم.انشالله سر فرصت.فقط میدونم بعد از تولدش خیلی آقا شدهماچ

 

رادمهرم از روز بودنت دیگر پاییز برایمان فصل سرد ودلگیری نیست.با گرمای حضور تو شروع زندگی زیباتر و تثبیت عشق است. در آغازین روزهای فصل خزان غصه ها ودلواپسیهایت را درد و رنجهایت را به برگ ها آویزان کن ،چندروز دیگر میریزند.دلت پیوسته شاد.

plaatje van een herfstlijn

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (7)

مامان كياراد
4 مهر 92 21:51
اميدوارم هميشه در كارت موفق باشي عزيزم....


ممنونم
مامان رادمهر
7 مهر 92 23:13
مبارکه عزیزم شغل خوبی داری قدرشو بدون.....ماجرای روزای اول مهد گل پسرتونو که خوندم خیلی دلم سوخت نزدیک بود اشکم در بیاد ......الان دیگه عادت کرده ؟؟؟


نه عادت نکرده.متاسفانه توی موقعیتی داره میره مهد که اوج وابستگیشه.اولش گریه میکنه ولی ساکت میشه و با هیچکس ارتباط برقرار نمیکنه.فداش شم.شما هم لطف داری
مامان امیرعلی
8 مهر 92 2:54
الهی عزیزم چی کشیدی از دوری رادمهر جون
اشکال نداره در عوض زودتر یاد میگیره رو پای خودش وایسه ومستقل شه
امیدوارم که موفق و پیروز باشین


خیلی سخته برای یه مادر که دور از قندعسلش باشه.انشالله خدا کمک کنه وشرایطی پیش بیاد که دیگه نذارمش مهد.ممنون عزیزم.
مامان امیرعلی
8 مهر 92 21:42
انشاءالله عزیزم ، من خودم کار رو به خاطر امیرعلی فعلاً گذاشتم کنار تا درسم تموم بشه ولی از الان تو فکر موقعی هستم که بخوام دوباره برگردم سر کار وامیرعلی رو بزارم مهد واقعاً سخته
مامان هدیه
13 مهر 92 12:05
سلام خوبی تازه با بلاگت آشنا شدم خوشحال میشم به منم سر بزنی آپم از اتاق پسرم بهراد هست نظر بدی خوشحال میشم


چشم.حتما عزیزم.
مامان كياراد
16 مهر 92 14:50
روزِ ناز کودک است
روز سرمســـــتی و ساز کودک است
کودک است آییــــنه ی دل را صفا
کودک است محصـــولی از عشق ووفا

روز کودک مبارک


مرسی عزیزم
مامی امیرحسین
16 مهر 92 17:07
انشاالله همیشه تو کارت موفق باشی
رادمهر گلم ببوس


ممنون گلم.چشم حتما