من یک معلم هستم
شیرین ترین هدیه خدا سلام.
بالاخره پس از 7 سال کار و کار و کار و بلاتکلیفی
بالاخره روزی که منتظرش بودم رسید.
شنبه 15 تیر ساعت 3 در اداره کل سازماندهی داشتیم.بگذریم از اون همه شلوغی و قطع برقی که مجبورمون کرد در حیاط سازماندهیمون کنن و همه ایستاده بودیم.بگذریم از اینکه باید فنی هارو اول سازماندهی میکردن ولی جزو نفرات آخری بودم که ساعت 20 از اداره خارج شدم.بگذریم از اون 5 ساعتی که با استرس سپری شد و سردرد وحشتناک و اوضاع خستگی که حتی موقع رسیدن به منزل نتونستم رادمهرمو ببوسم و بغل کنم و به اصرار باباصادق فقط خوابیدم.
اما برای من که بیصبرانه منتظر این روز بودم تموم اینها قابل تحمل بود.
منطقه ای که افتادم یک ساعت با شهرمون فاصله داره.شیرینی دوروز تعطیلی در هفته دوری مسافت رو جبران میکنه .روز یکشنبه رادمهرو گذاشتیم پیش دایی مجتبی و با همسری رفتیم هنرستان رو دیدم.مجهز و تازه تاسیس بود.کلی هم تحویلمون گرفتن و روزهای تدریسم رو مشخص کردن.
عشق به تدریس تمام وجودمو گرفته.لحظه شماری میکنم واسه اول مهرماه و رفتن به کلاس.
الان هم بابایی رفته تا محل خدمتش مشخص بشه.امیدوارم تو شهر خودمون بیفته و کنار شما باشه و من خیالم راحت شه.
و بالاخره من هم معلم شدم با ابلاغ هنرآموز و نیز یک حکم تبدیل وضعیت از قراردادی به پیمانی .
انشالله بتونم به نحو احسن خدمت کنم.