سفرنامه رادمهر
سلام.سلام.
رادمهر گلم توی این مدتی که وبلاگتو به روز نکردم کلی اتفاقها افتاد و حسابی مشغول بودیم مامانی.
خلاصه کنم که صبح پنجشنبه گذشته یعنی 31 مردادماه برای حضور شما گل پسر در تولد نینیهای شهریور 91 راهی تهران شدیم.ساعت 6 صبح حرکت کردیم که به گرما نخوریم و شما اذیت نشی.تا ساعت 7:30 خواب بودی.به قول بابایی کارمندی میخوابی.
رادمهر در مسیر سفر برای دیدن دوست جونیاش
اولش دودل بودم برای رفتن و شرکت در تولد.ولی وقتی شوروشوق بقیه مامانارو دیدم و میدونستم اولین تولد یه فرشته کوچولو وقتی که بزرگتر میشه براش خاطره میشه مصمم به رفتن شدم.
بابایی هم کلی همکاری کرد و از وقت درس و کارش زد تا به این سفر بریم.
(پسرکم اینارو مینویسم تا بدونی چقدر دوستت داریم و برامون با ارزشی.)
ساعت 11 رسیدیم خونه عموجون.زهرا جون زن عموی مهربون کلی زحمت افتادن توی مدتی که ما اونجا بودیم و هیچی کم نذاشت.رادمهر با حسین کلی شیرین بازی درمیاوردن و عجیب و غریب با هم ارتباط برقرار میکردن.تا مینشوندمش روی تاب حسین بدو بدو میومد و تابش میداد.
روز اول حسین اون شیشه کوچولوی رادمهرو که میگم مامان دومشه هی نگاه میکرد و تا یه جا میدیدش میاورد و میداد به من یا صادق.شب آخر موقع خواب رادمهر بهونه میگرفت و مجبور شدم شیشه رو بدم تا آروم شه.یهو حسین اومد و شیشه رو گذاشت دهان خودش.من و صادق هم تعجب کردیم و زدیم زیر خندهطفلی خیلی تو کف شیشه کوچولوی رادمهر بود.میخواست ببینه چه مزه ای داره که رادمهر اینقدر شیفته اش شده.
پسرعموها در حال رژه.جالبه حسین مثل رادمهر چهاردست و پا میرفت و مامانش میگفت خجالت بکش حسین جون . تو دیگه دوسالته و راه میری.
عصر جمعه ساعت 4 با وجودیکه مهمون هم بودیم و کمی سخت بود اماده شدن و شما هم خسته شدی بودی ولی به طرف محل تولد راه افتادیم.توی راه خوابت برد ولی وقتی رسیدیم اونجا بیدار شدی و چندتا از دوستای گلت تو بغل مامان و باباهاشون مشغول بازی بودن و چندتای دیگه که مستقل تر بودن وسط سالن مشغول شیطنت.
لباستو تنت کردم.خیلی جیگر شده بودی تو لباس نازت.
تنها عکس رادمهر با کلاه مخصوص(اصلا نذاشت کلاه بذاریم سرش)
دیدار دوستای گل نینی سایتی که یکسال و اندی بود باهاشون ارتباط اینترنتی داشتم ولی ندیده بودمشون برام خیلی جذاب بود.خداروشکر خیلی خوش گذشت.از اونجایی که رادمهر مامان تازگیا خیلی وابسته شده و در جای غریب غریبی میکنه همش بغل مامان و باباش بود .حتی اجاز نداد چندتا عکس تکی ازش بگیریم.
اینم مدرکش
من و بابایی مجبور شدیم برای آروم شدنت بیشتروقتمون رو تو قسمت وسایل بازی باشیم.اونجارو خیلی دوست داشتی.
رادمهر به دوست جونیاش سلام میده .پسر گلم آداب معاشرت رو خوب بلده
اینم یه زنبور کوچولو مشغول بازی
بعد از این همه فعالیت یه کم استراحت میچسبه.(رادمهر سرشو گذاشته بود روی ماهی و کلی کیف میکرد)
زنبورای ناز با هم مشغول بازی
رادمهر اینجا اینقدر ذوق کرده بود که بالا و پایین میپرید.منم زود ازش فیلم گرفتم.الهی فدات شم عسل
از همینجا از مامان پارمین گلی و مامان یاسمیناجون تشکر میکنم.خیلی زحمت کشیدن.امیدوارم همیشه در کنار فرشته کوچولوهاشون شاد و سلامت باشن.
اون مدتی که تهران بودیم عموجون خیلی لطف کردن و باوجود کارزیاد برنامه گردش میذاشت.بوستان آب و آتش رفتیم و دریاچه خلیج فارس که شام هم بردیم و خیلی مزه داد.
صبح یکشنبه ساعت 6 از خونه عموجون راهی سفر شمال شدیم.باباجون اینا و خاله پریسا روز قبل رفته بودن و منتظر ما بودن.پسری خیلی آقا بود و اصلا مامانشو اذیت نکرد.توی راه همش میترسیدم گرمازده بشی ولی به لطف خدا و همکاری کولر ماشین مشکلی پیش نیومد.
تا رسیدیم به مقصد شیفتگان آقارادمهر مثل هیشه سرِ بغل کردن پسری مسابقه میدادن و طفلکی رادمهر تا 5 دقیقه همش دست به دست شد. رسیدیم به محلی که باباجون اینا رزرو کرده بودن و آقایون راهی دریا شدن.البته بیشتر برای دیدن عکس العمل رادمهر در اولین دیدار با دریا و اون همه آب.بعدا شنیدم که پسر قند عسلم خیلی خوشش اومده بوده و همش شالاپ شولوپ میکرده
پدربزرگ و نوه جون.(باباجن خیلی دوست داشت رادمهرو با دریا شنا کنه.فکر کنم چون خودش توی شنا حرفه ایه میخواد رادمهریهم شنارو مثل خودش زود و عالی یاد بگیره)
روز دوم رفتیم به طرف جنگل رضوانشهر.واقعا دیدنی بود.برای یک مامان عاشق طبیعت هیچ چیزی جذابتر از سفر به شمال ایران نیست
تا برگی ، شاخه ای ، حشره ای از کنار دستان رادمهر رد میشد امونش نمیداد و با مشتای آهنینش کلکشو میکند.بعد از سفر دیدم چندجای دستش خراشیده شده بود
رادمهر از ذوق دیدار جنگل داره علفهاو چمن اطرافشو ریز ریز میکنه
یه پسر نازنازی روی دوش پدر بر فراز آسمانها
در مسیر برگشت باغ پرندگان رشت رو هم دیدم.خیلی قشنگ بود.البته هنوز کامل نشده بود ولی ارزش دیدن رو داشت.رادمهر از صدای خروس میترسید و نق میزد.ولی با سگ ها و کبوترا کلی حرف زد و دردودل کرد.
رادمهر خیلی شن بازی رو دوست داشت.اونجا چندباری لباسهای شنی شو عوض کردم .اینم بگم که شستنشون خیلی سخت بود.
برایت دلی به وسعت دریا و گامهایی به سوی خدا و تقدیری همچون آسمان زیبا آرزو میکنم.
پروردگارا گامهای کوچک دردانه مارا در مسیر هدایت شدگان صراط مستقیم قرار ده.