پسرک شیطون ما
رادمهر جان تا این لحظه ، 10 ماه و 8 روز و 22 ساعت و 30 دقیقه و 46 ثانیه سن دارد
رادمهر گلم این روزها خیلی آتیش میسوزونی.دائم باید یه نفر ساپورتت کنه تا آسیب نبینی.تازه با چشمای خودم دیدم و فهمیدم که بچه نوپا ده تا مادر میخواد یعنی چی.اما به قول باباصادق بچه ای که شیطونی میکنه و دائم زخم و زیلی میشه سالمه.
بریم سراغ عکسهای وروجک شیطونمون.
این آقای سوسمار رو زهراجون (زن عموی عزیز رادمهری) براش خریده.دست گلش درد نکنه و این عکسها اولین ابراز احساسات رادمهری به کیسه بوکسش بود.
این هم پسرک روروئک سوار ما.صحبتهای رادمهرخان قبل از هر عکس
"آی باباجون کمک.اگه زود نیای و بیفتم تقصیر خودتونه "
و در اینجا بابایی به کمک رادمهرخان می شتابد.
"آفرین باباجون.حالا یه کمک دیگه بده میخوام برم روی روروئک ببینم چه خبره"
و باز هم بابایی کمک میکنه.
"خوب حالا دستاتونو ببرین کنار خودم یاد گرفتم بایستم"
"آخیششششششششش.دیدین یاد گرفتم."
و پس از این همه پروژه تازه من و همسری یه نفس راحت میکشیم.از دست شیطنت های تو رادمهرم.
عاشق صدای ماشینت شدی.همون ماشینیه که خانم زارعی همسایمون برات آورده.قلق ماشین رو یاد گرفتی و تا روشنش میکنم دستتو میذاری روی چرخ زیرش و نمیذاری تکون بخوره.فدای هوشت بشم عزیزم.
این عکس هم پس از حمومه که سپردمت به بابایی و خودم مشغول جمع و جور کردن اسباب بازی و وان توی حموم شدم.اومدم دیدم :
جیگرتو بخورم نفس.آخه ببین چه ناز شدی.
این هم از بچه داری به سبک همسر بنده.با اون طرز لباس پوشیدن.