رادمهر جانرادمهر جان، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 17 روز سن داره

❤ رادمهر ، بهونه زندگی ❤

رادمهر 92

1392/1/21 17:46
نویسنده : مامان مهسا
323 بازدید
اشتراک گذاری

گل همیشه بهارم سلام

خدارو هزاران مرتبه شکر که سال جدید شروعی زیبا و به یادماندنی داشت و محض وجود گل نازنین ما بهارمون زیباترین بهار زندگیمون بود.زندگیمون عطرآگین ترازهمیشه است.

از ابتدای نوروز بیشترش به دیدوبازدیدها گذشت و کلی خوش گذشت.پدرجون و مامان مهری هم از روز اول فروردین رفتن شیراز پیش عموصابراینا و تا هفتم فروردین اونجا بودن.

یه سری اولین ها هم در سال جدید از پسرمون دیده شد که با عکس میذارم.

اولین دیدار رادمهر و شکوفه های بهاری

اولین جوجه کباب خوردن گل پسر در تاریخ ٩ فروردین

ناهار خونه باباجون اینا بودیم و شما هم از یه ناهار خوشمزه بی نصیب نموندی عشقم

 

پسرمون یادگرفته بدون کمک چندلحظه ای میشینه

 

اولین تقلاها و تلاش ها برای چهاردست و پا رفتن از هفته دوم فروردین

 

عموجون من هم به همراه خانواده گلش قبل از نوروز اینجا بودن تا سیزدهم.جمعمون جمع بود.با اولین حضور نوروزی دو کوچولوی ناز یعنی رادمهرگلی و بردیاجون هم محفلمون شادتروگرمتر شده بود.ماچروز دوازدهم همگی خونه عموجون دعوت بودیم.خیلی خوش گذشت.همزمان عموجونی شما (عموصابر) و خانواده عزیزش هم رسیدن.عصر رفتیم پیش اونا.دومین دیدار قندعسل با پسرعموی نازش حسین کوچولو بود.فکر میکردم تو این ایام بغل دیگران غریبی کنی اما خداروشکر با عموصابر دل به دل هم دادین و کلی تو بغلش دلبری کردی و خوشحال بودی.مژه

دوازدهم فروردین ماه هم مصادف شد با اتمام هفت ماهگی رادمهرجون و شروع ماهگرد جدیدش.

ماه زندگیم.خورشید بخشنده ام هفت ماهگیت مبارک عزیزم.

 نیمه دوم تعطیلات من و رادمهرم سرماخوردیم.روز دهم بردمش دکتر گفت شدید نیست ولی دارو داد.پسر مظلومم هیچ بهونه گیری نمیکرد.همونجا وزنت کردیم 8800.خداروشکر رشدت خوبه عزیزم.سر فرصت باید ببرمت چکاپ بهداشت.تو این مدت هم بابایی کلی بهمون رسیدگی کرد و هر روز برای من آب پرتقال میگرفت تا زودترخوب شم و داروهای شمارو بهت میداد.لبخند

سیزده به در به رسم همیشگی زدیم بیرون.از ظهر تا عصر با پدرجون اینا و عموصابر باغ بودیم و بعدش هم رفتیم پیش باباجون اینا.خداروشکر عالی بود.بعد از سیزده باز غصه ام گرفت که باید دردانه ام رو بذارم و برم سر کار.دقیقا برعکس من خاله پریسا لحظه شماری میکنه پیش رادمهرگلی باشه.دست خاله ی مهربون و دلسوز دردنکنه.

 

ودر آخر یه یادگاری از هفت سین امسالمون 

این روزها پسرمون آقا شده.صبح ها خیلی شاد از خواب بیدار میشه و اینقدر با دستای کوچولوش صورت مامان و بابارو ناز میکنه تا خوابشون بپره و باهاش بازی کنن.الهی فدات شم.

این تعطیلات فرصت خیلی خوبی شد تا من به برنامه غذاییت برسم گلم.هر روز برای ناهارت سوپ تازه آماده میکردم و  یه عالمه نوش جون میکردی.عصرها و صبح ها هم یا سرلاک و یا حریره بادوم و فرنی.خداروشکر بدغذا نیستی و من هم با کلی عشق برات غذا اماده میکنم و این کار رو خیلی دوست دارم و بعضی وقتها هم بابایی در این امر شریک میشه و به شما غذا میده.هر روز سی سیسی آب میوه تازه سیب یا هویج هم میدم بهت.برای اولین بار کمی زرده تخم مرغ خوردی و خیلی دوست داشتی.گاهی اوقات هم کمی آب ماهیچه میریزیم تو شیشه و شما تا قطره آخر از خجالتش درمیای. تصاوير زيباسازی|www.RoozGozar.com|تصاویر زیباسازی

تازگیها یادگرفتی دائم به شکم میخوابی و کلی تقلا میکنی چهاردست و پا بری.کمرتو از زمین جدا میکنی و دوست نداری به پشت بخوابی حتی تو خواب به پهلو میچرخی.

مثل آهن ربا سریع جذب کنترل تلویزیون و دی وی دی میشی و میری به طرفشون.

یاد گرفتی شیشه شیرتو با دستای نازت بگیری و مثل فرمون ماشین هی میچرخونی. تصاوير زيباسازی|www.RoozGozar.com|تصاویر زیباسازی

پاهاتو فشار میدی به زمین و هرچیزی که نزدیکت باشه دستتو به طرفش دراز میکنی وتا بهش نرسی دست بردار نیستی گلم.بدون کمک چند ثانیه ای میشینی .

اینقدر محکم با پاشنه پاهات به زمین میکوبی که نگران میشیم پاهات درد بگیره و سریع یه بالش کوچولو زیر پات میذاریم.

شنبه ١٧ فروردین اولین روز کاری من و باباجون بود.شبش تا صبح نخوابیدی.نمیدونم چرا عزیزم.بابایی از ساعت سه و نیم مواظبت بود و من خوابیدم.این جور وقتها شیفتی کار میکنیمچشمک

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

خاله پریسا
17 فروردین 92 20:20
یادت هست مادر؟
اسم قاشق را گذاشتی قطار، هواپیما، كشتی؛ تا یك لقمه بیشتر بخورم
یادت هست؟
شدی خلبان، ملوان، لوكوموتیوران؛
می گفتی بخور تا بزرگ بشی
آقا شیره بشی
خانوم طلا بشی
و من عادت كردم كه هر چیزی را بدون اینكه دوست داشته باشم قورت بدهم... حتی
بغض های نترکیده ام را...


ممنون از نظرات ادبی و پرمحبتت پریساجون
مامان امیــــــرعلی ( پســـرکــــ شیطــــون)
19 فروردین 92 16:18
ســــــلام عزیز دلم .... ی پسمل نازی ... خوشحال شدم از حضورتـــ ... دوست داشتی تبادل لینکـــ داشته باشیـــــم ...
فائزه مامان مهدیار
25 فروردین 92 23:57
سال نو مبارک انشالله زندگیتون پر از لحظه های نو باشه عکسای رادمهر گلی خوشلن

مبارک باشه نشستنت

نوش جونت خاله جون جوجه خوردی






مرسی خاله جون.یه جوجه هم طلب شما.انشالله سال جدید برای شما و مهدیار گلمون پر از خاطره های رنگارنگ باشه