اولین نمایشگاه اسباب بازی
قندعسلم دیروز عصر ( ١ اسفند ٩١) تصمیم گرفتیم با بابایی ببریمت نمایشگاه اسباب بازی.تو راه طبق معمول تو صندلی ماشینت راحت خوابیدی و مجبور شدیم بذاریمت تو کالسکه و بریم داخل. بعد ٢٠ دقیقه بیدار شدی.از موسیقی ها و عروسکهای اونجا ذوق زده شدی بودی.الهی فدات شم پسر دانای مامان.ما هم تصمیم گرفتیم یه بره ناقلا برات یادگاری از نمایشگاه بخریم + دو تا سی دی قصه گو و یه روبالشی ناز
رادمهر در حال درد و دل با بره ناقلا( رادمهر: بره کوشولو گرسنته؟ بذار بریم خونمون یه عالمه غذا میدم بخوری بیا فعلا از این شیشه ام بخور تابرسیم)
در راه برگشت تو ترافیک گیر کردیم و چون هوا تاریک شده بود شما کلافه شدی وکمی ترسیده بودی و زدی زیر گریه.جیگر من و بابایی کباب شد.دیگه نرفتیم خرید و سریع برگشتیم خونه.دیگه آقا رادمهرمون شده کانون توجهات ما.هر تصمیمی که میگیریم بر مبنای احوالات شما میگیریم.همه رفتارهای قشنگت از قبیل خوابیدن و گریه کردن و حال نداشن و ( اینو یادم رفت ،خرابکاری کردن) و ... رو تصمیمات مجمع تشخیص مصلحت منزل مستقیما تاثیر میذاره.
امروز هم خاله کیمیا از طرف مدرسه رفته بود اونجا که این خپلی رو براتون خریده.جونمی خاله خوش ذوق و مهربون