جمعه بهاری
سلام
روز جمعه 30 فروردین 92 از اون روزهای به یاد موندنی شد برای من و رادمهرم.
خاله جون پیشنهاد داد بریم گردش و رادمهری هم یه هوایی به سروصورتش بخوره و از این پاستوریزگی دربیاد.
خودش زحمت کشید و بساط ناهار و ... رو حاضر کرد و با هم رفتیم بیرون.خداروشکر هوا عالی بود.تازگیا کشف کردم پسرمون حسابی ددریه.کلی سر ذوق میاد وقتی درخت و رود میبینه.
زحمت ناهار رو باباجون و عمومهدی کشیدن و یه جوجه خوشمزه آماده کردن.در حین آماده شدن غذا من و خاله رادمهر رو بردیم تا ازش عکس بگیریم.زمین کمی لیز بود . چشمم به پریسا افتاد دیدم کفش پاش نیست.پس کفشات کو خاله؟؟؟؟ پریسا: دیدم لیز میخورم بچه می افته دراوردم.من هم از تعجب دهانم باز موند و اینجوری شدم .خوش به حالت پسرکم با این همه هوادار مهربون و باگذشت که داری.
لحظه ورود شازده
فدای این ژست هنری بشه مامان
قربونت برم که اینقدر ذوق کردی
از رادمهر بگم که تا حالا اینجوری باشوق و ذوق ندیده بودمش.خدا میدونه که انگار میخواست بال در بیاره.
بمیرم براش.پریسا میگفت از بس بچه رو تو خونه حبس کردی میاد بیرون تعجب میکنه.به رادمهر میگفت خاله جون مامانت نمیاردت بیرون؟از این به بعد خودم میبرمت گردش.
خداروشکر خیلی خوش گذشت و خوشحال شدم که رادمهر خوشش اومد و یه تنفس بهاری کرد و یه بادبهاری به سرش خورد.
سرسبزترین بهار تقدیم رادمهری
عزیزترین مامان نمیدونی چقدر در مادرانه هایم غرق میشوم وقتی لبخند رو روی لبای کوچولوت میبینم و چقدر قند تودلم آب میشه وقتی اینقدر سرحال و پرانرژی میبینمت.
خدایا لبخند را از لبان نازدانه ام دریغ مکن