رادمهر جانرادمهر جان، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 17 روز سن داره

❤ رادمهر ، بهونه زندگی ❤

نوه داری باباجون

1391/11/7 10:25
نویسنده : مامان مهسا
282 بازدید
اشتراک گذاری

دیروز بعد از برگشت بابایی از تهران و قم یه سر رفتیم خونه باباجون اینا.شما از ساعت شش صبح بیدار بودی و تو ماشین خوابت برد.طبق معمول همیشه تا زنگ خونه رو زدیم هیات استقبال از قندعسلی در طبقه پایین به ردیف ایستاده بودن و انگار نه انگار مامان و بابای آقا رادمهر هم از مهمونا هستن.سوالسر بغل گرفتن شما بین مجتبی و کیمیا باز هم کشمکش بود و طبق معمول باباجون شمارو ازبغلم گرفت و تو سالن پذیرایی برد و خاله پریسا هم مشغول قربون صدقه رفتن های همیشگی.تو بغل باباجون نیم ساعت خواب بودی و باباجون هم عاشقانه مشغول نگاه کردن شما.تا یه نفر بلند صحبت میکرد با ایما و اشاره میگفت ساکت باشید.( ناگفته نماند که من و خاله ها و دایی جون در طول عمر شریفمون همچین الطافی از باباجون ندیدیم که ایشون واسه شما انجام میده).ابرو تا یه کوچولو با قاشق چیزی میدم بچشی باباجون زود اعتراض میکنه که چرا ندادی من بهش بدم؟تا سرش خلوت میشه یاد و باهات بازی میکنه.خلاصه خیلی دوستت داره و میدونم که دل به دل راه داره.امیدوارم شما هم زحماتی رو که براتون کشیدن جبران کنی عزیزم.قلب

لحظه ورود آقا رادمهر به خونه باباجون و مامان جون

این هم لحظه بیدار شدن شما و تعجب از گروه استقبال اطراف تخت

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

عاشق همیشگیت خاله پریسا
8 بهمن 91 12:38
الهی فدای چشمای زیبای خواب الودت بشم قندعسل دورت بگردم
خاله پریسا
25 بهمن 91 18:09
پدر؛ تکیه گاهی است که بهشت زیر پایش نیست..اما همیشه به جرم پدر بودن باید ایستادگی کند؛و با وجود همه مشکلات, به تو لبخند زند تا تو دلگرم شوی که اگر بدانی ... چه کسی ، کشتی زندگی را از میان موج های سهمگین روزگار به ساحل آرام رویاهایت رسانده است؛ "پدرت"را می پرستیدی......
خاله پریسا
25 بهمن 91 18:09