رادمهر جانرادمهر جان، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 17 روز سن داره

❤ رادمهر ، بهونه زندگی ❤

فقط ده روز مونده

قشنگترین هدیه خدا سلام.خوبی گلم؟ببخشید این مدت اینترنت نداشتم بیام و برات بنویسم. امروز که دارم برات مینویسم ده روز مونده به دیدار روی ماه شما گل پسر.مشتاقانه من و بابایی و خانواده هامون منتظر دیدارتیم.مامان دیگه شبها خواب نداره.همش به تو فکر میکنم.برام سخت شده کارهای عادی و روزمره رو انجام بدم.باید یه نفر کمکم کنه.فقط میدونم شما خیلی ناز و قندعسلی عزیزم.الان خونه باباجعفر هستیم.خاله پریسا و عمو مهدی دیروز از سفر اومدن و برای شما سوغاتی های نازی خریدن.دستشون درد نکنه.خیلی دوست داریم مامان جون.دیگه داریم بساط ورود شما شازده پسر رو از جون و دل اماده میکنیم. ...
5 شهريور 1391

شمارش معکوس-ماه آخر بارداری

سلام رادمهر گلم.شروع ٩ ماهگیت مبارک عسلم.ایشالا یه ماه دیگه به جای اینکه واسه دنیای جنینیت پیام بذارم واسه دنیای زمینیت پیام میذارم همه چیز مامان. فرشته کوچولو دیروز مامانو ترسوندی.جواب آزمایشم زیاد خوب نبود.تا شب نگران بودم و بالاخره بابایی به همراه کیمیا جون منو برد بیمارستان فشارم رو دوبار گرفتن و دوباره آزمایش دادم.خداروشکر همه چی خوب بود و خیال هردومون راحت شد.از بس تو شیطون بلایی مامان.دوروز بود تکونات کمتر شده بود ولی امروز بازم داری جاتو وا میکنی عزیزم.همش کش و قوس میدی خودتو. دیشب افطار خونه مامان جمیله اینا بودیم و کلی ماکارونی خوردم تا شما آقا پسمل تپلی بشی.     امروز ٢٠ ماه رمضونه.امشب خو...
19 مرداد 1391

دلنوشته از نوع رمضان

    گفتم: چقدر احساس تنهایی می‌کنم … گفتی: فانی قریب .:: من که نزدیکم (بقره/۱۸۶) ::.   گفتم: تو همیشه نزدیکی؛ من دورم… کاش می‌شد بهت نزدیک بشم … گفتی: و اذکر ربک فی نفسک تضرعا و خیفة و دون الجهر من القول بالغدو و الأصال .:: هر صبح و عصر، پروردگارت رو پیش خودت، با خوف و تضرع، و با صدای آهسته یاد کن (اعراف/۲۰۵) ::.  گفتم: این هم توفیق می‌خواهد! گفتی: ألا تحبون ان یغفرالله لکم .:: دوست ندارید خدا ببخشدتون؟! (نور/۲۲) ::.  گفتم: معلومه که دوست دارم منو ببخشی … گفتی: و استغفروا ربکم ثم توبوا الیه .:: پس از خدا بخواید ببخشدتون و بعد توبه کنید (هود/۹۰...
11 مرداد 1391

شمارش معکوس

سلام رادمهر قشنگم.خوبی عزیزم؟الان شما ٣٣ هفته و ٦ روزته.دیگه یواش یواش روزای بی تو بودن داره تموم می شه و لحظه دیدارمون نزدیک   امروز دوم ماه مبارک رمضونه و اول تیرماه.از صبح نشستم دارم وسایل سیسمونیتو مرتب و تزیین می کنم تا واسه اومدنت آماده باشه مامان جون. ساک بیمارستانتو آماده کردم.  دوروز دیگه یعنی ٣ مرداد پنجمین سالگرد ازدواج من و باباجونه. تصمیم گرفتیم امسال به جای هدیه واسه هم دیگه واسه شما گل پسر یه یادگاری خوب بخریم.خیلی دوست داریم مامان جون.دیروز بابایی می گفت نمی دونم چرا اینقد به این نی نی کوچولو وابسته ام و هنوز نیومده اینقدر دوستش دارم.امروز هم صورتشو گذاشته بود کنار دلم و می گفت ...
1 مرداد 1391

بازهم سوغاتی واسه گل پسر

سلام رادمهر قشنگم.خوبی همدم مامان؟دو سه روزه خیلی تو دل مامان وول می خوری آتیش پاره قربون تکون خوردنت برم عزیزم. دیروز باباجعفر اینا از سفر ارومیه برگشتن.خیلی زحمت کشیدن و کلی سوغاتی واسه شما گل پسر آوردن.خاله کیمیا هم یه عروسک خپل ناز خریده برات.اهم سوغاتی هات ایناست عزیزم. یه پتوی ناناز با طرح خرس برای تختت   یه روتختی خوشگل موشی   یه سرهمی سورمه ای ناز یه ژاکت خوشگل سبز. یه عروسک خپل ٦ تا عروسک با طرح های مختلف واسه آویز و لوستر اتاقت    امروز هم با بابایی رفتیم بیرون و سه ساعت گشتیم و برای شما امید زندگیمون خرید کردیم.یه ست جای دستمال کاغذی و کریر و وس...
29 تير 1391

اولین های زندگی رادمهرم

    سلام زندگی-سلام همه آرزوهام.به قولم عمل کردم و اومدم اولین های شروع زندگی قشنگت رو بذارم. اول بذار یه داستان برات بگم مامان جون.داستان شروع زندگی مشترک من و بابایی که عاشق همیم.     من و صادق جون زندگی مشترکمون رو از تاریخ 3/5/86 شروع کردیم و یک سال بعد یعنی شهریور 87 رسماً زندگی مشترکمون شروع شد. بعد چند سال دیدیم جای یه فرشته کوچولو تو زندگیمون خیلی خالیه تا با دستای مهربونش شور و نشاط رو تو زندگیمون بیاره.بالاخره خدای مهربون لطفش  شامل حالمون شد و فهمیدم شما تو دلمی.همون روز به بابایی...
27 تير 1391

دسته گل آب دادن مامان

سلام عسلم.سلام همه امیدم.سلام پسر گلم.............. خوبی؟تو دل مامان خوش می گذره؟ رادمهر قشنگم روز شنبه ٢٤ ام تیر داشتم وبلاگتو ویرایش می کردم که تاریخ همه مطالب گذشته اجبارا یکی شد.دورت بگردم که اینقدر مامان با وبلاگت ور میره.فردا وقت دکتر دارم عزیزم.الان هم پدرجون زنگ زد و واسه فردا ناهار دعوتمون کرد.منتظرم حقوقم رو بریزن برم برات کلی وسایل تزیین سیسمونی بخلم. حالا تو مطلب بعدی اولین های زندگی جنینی گل پسرم رو می ذارم تا همیشه برات خاطره باشه عزیزم.خیلی دوست دارم.بووووووووووووووووووووس   ...
26 تير 1391

چیدن سیسمونی قند عسل

روز 20 خرداد بابابزرگ و مامان بزرگ تماس گرفتن و گفتن بیاین یه تخت و کمد خوشگل واسه فندقی پیدا کردیم.من و شوشو هم رفتیم و دیدیم و خیلی پسندیدیم . روز چهارشنبه 24 خرداد اومدن نصب کردن و فرداش مامان جون و خاله پریسا و خاله کیمیا اومدن وسایلت رو چیدن. مبارکت باشه قند عسل.مامان بزرگ و بابابزرگ واست سنگ تموم گذاشتن ها . ایشالا بیای و خودت براشون جبران کنی فندقی.بابابزرگ از بانه برات مینی واشر خریده کلی هم پوشک پمپرز و برچسب کمد خریده. دستش درد نکنه.همه دارن دست به دست هم می دن که اتاق شما آماده بشه واسه اومدنت قندک مامان.امروز میخوام با مامان جمیله برم برات کالسکه بخرم .        ...
24 تير 1391

دردسرهای شیرین بارداری

  عسل مامان دیروز با مامان جمیله رفتیم پیش خانم دکتر و آزمایش و سونو رو نشون دادیم.خداروشکر همه چی خوب بود . فقط خانوم دکتر گفت باید آزمایش گلوکزم تکرار شه چون کمی صبحونه خورده بودم.آخه شما گل پسر خیلی شکمویی و صبح ها مامان رو بیدار می کنی. تا الان هم بریچ هستی و نمی دونم کی قصد داری برگردی عشقم.دیشب خیلی سخت خوابیدم مامان جون.تا صبح کمر و لگنم درد می کرد.دعا کن واسه مامان.   این روزها باباجون خیلی هوامو داره و بهم میرسه.بیشتر کارهارو انجام میده .یه شب از پادرد اشکم درومد و باباجون با آب داغ کلی پاهامو ماساژ داد تا بهتر شد و خوابیدم.باباجون عشق منه.خیلی ماهه.هردوتونو دوست دارم. ...
24 تير 1391