شمارش معکوس-ماه آخر بارداری
سلام رادمهر گلم.شروع ٩ ماهگیت مبارک عسلم.ایشالا یه ماه دیگه به جای اینکه واسه دنیای جنینیت پیام بذارم واسه دنیای زمینیت پیام میذارم همه چیز مامان.
فرشته کوچولو دیروز مامانو ترسوندی.جواب آزمایشم زیاد خوب نبود.تا شب نگران بودم و بالاخره بابایی به همراه کیمیا جون منو برد بیمارستان فشارم رو دوبار گرفتن و دوباره آزمایش دادم.خداروشکر همه چی خوب بود و خیال هردومون راحت شد.از بس تو شیطون بلایی مامان.دوروز بود تکونات کمتر شده بود ولی امروز بازم داری جاتو وا میکنی عزیزم.همش کش و قوس میدی خودتو.دیشب افطار خونه مامان جمیله اینا بودیم و کلی ماکارونی خوردم تا شما آقا پسمل تپلی بشی.
امروز ٢٠ ماه رمضونه.امشب خونه خاله مامان دعوتیم.تو این شبای عزیز مامان و بابارو دعا کن عشقم.مخصوصا واسه مامان که خیلی شرایطش عوض شده و فکرش درگیره.
مامان جون این ٩ ماه خیلی تجربه خوبی بود.خیلی.
فهمیدم مامان شدن آسون نیست و مامانم رو بیشتر از همیشه دوست دارم و فهمیدم هیچوقت نمیتونم زحماتش رو جبران کنم.بیشتر از همیشه عاشقشم و از خدا میخوام همیشه سالم و شاد باشه
خدارو در این ماه عزیز شاکرم به خاطر اینکه لطفش شامل حالمون شد و شما فرشته کوچولو رو به ماداد.از خدا میخوام لذت مادر شدن رو به همه خانوما بچشونه که واقعا هیچ لذتی بهتر از حس مادری نیست.
فهمیدم عزیزترین کسای آدم همیشه عزیزترین میمونن و هیچوقت آدمو تنها نمیذارن.مثل همسر-مادر-پدر
شکم دردای شبونه و خارش بدن و بیخوابی ها، سنگین شدن و وابستگی به دیگران برای انجام یه کار کوچولو ، زودرنجی ها ، نگرانی و استرس از سلامتی شما کوچولوی ناز،نگران وضعیت شغلی بعد مرخصی زایمانم.دلگیر شدن از بعضی ها که حتی احوال منو نپرسیدن تو این مدت.اینا رو فقط خدا میدونه که چه طور تحمل میکنم عزیزم.به خاطر تو که همه زندگی من و بابایی هستی و به خاطر بودنت تحمل اینا چیزی نیست.
یه چیزایی تو دل مامان مونده که نمیتونه بگه.ولی دعا کن براش.از خدا بخواه بهش آرامش بده تا این چند روز هم بگذره.از خدا بخواه تو این شبای عزیز به خاطر وجود تو فرشته آسمونی حاجات من و باباجون براورده شه.الهی دورت بگردم.دلم برای دیدن روی ماهت تنگ شده.دیشب تو بیمارستان یه خانومی نینیش دنیا اومد . منم دلم خواست شمارو زود بیبنم.زود بیا که بیصبرانه منتظر اومدنتیم