ماه عسل، ماه خدا
ﺧﺪﺍﯾﺎ ؛ ﮔﻔﺘﻢ ﺩﺳﺖ ﺧﺎﻟﯽ ﺯﺷﺖ ﺍﺳﺖ ﻣﻬﻤﺎﻧﯽ ﺭﻓﺘﻦ !
ﺩﺳﺖ ﭘﺮ آمده ام …
ﺩﺳﺘﯽ پر ﺍﺯ ﮔﻨﺎﻩ ، ﭼﺸﻤﯽ ﭘﺮ ﺍﺯ ﺍﻣﯿﺪ !
یادم میاد 14 یا 15 سال بیشتر نداشتم.مامانم سر خواهرم کیمیا باردار بود.براش مقدور نبود روزه بگیره.ماه های آخرش هم بود.چون سرکار میرفت و میدیدم شبها خیلی خسته به رختخواب میره ساعت کوچک اتاقم رو کوک میکردم و برای سحر یک ساعت زودتر بیدار میشدم و برای خودم و بابا سحری آماده میکردم و دیگه نمیذاشتم مامان بیدار شه. خیلی لذت بخش بود.روز عید فطر هم مامانم لباس قشنگی که خیلی وقت بود چشمم رو گرفته بود هدیه برام خرید و خیلی ازم تشکر کرد.از اون سال شیرینی سحر ها و مخصوصا افطار رمضان مونده تو ذهنم . هرسال لحظه شماری میکنم واسه شروع رمضان.از همون سال اولین نفری که بیدار میشد واسه سحر من بودم و برام یه عادت شده.نه برای سحری خوردن بلکه برای حال و هوای ناب دونفره خودم و خدای خودم قبل از اذان صبح.
رمضان پارسال مهمترین خواسته ام تولد کودکی سالم بود و بعد برای سروسامان گرفتن وضعیت کارم هم زیاد دعا کردم.تا رمضان امسال ، هم کارم درست شد و هم قشنگترین و خواستنی ترین پسر دنیا شده همدمم.امسال اولین ماه رمضان گل پسرمون رادمهره.امسال دعایم میشود رادمهر.نه تنها رادمهر بلکه برای همه دعا خواهم کرد اگر قابل باشم.و از بقیه دوستان هم التماس دعای فراوان دارم.
وقتی مشغول نمازخوندنم اگه رادمهر بیدار باشه باید حواسم باشه دسته گل به آب نده و به خودش آسیب نزنه و اگه خواب باشه گوشامو تیز میکنم یه وقت بیدار نشه و راه بگیره این طرف و اون طرف.موقع گوش دادن به ختم قرآن تلویزیون و رادیو که میشه میارمش پیش خودم ولی باز هم همون آش و همون کاسه.تا کتاب دعا یا قرآن دستم میبینه شیرجه میزنه بغلمو و کلی شیطنت میکنه.خدایا این عبادت های نصفه و نیمه رو از ما بپذیر.
پسر گلم رادمهر قشنگم مینویسم تا برایت یادگاری بماند:
مي گويند هروقت آب مي نوشي بگو يا حسين(علیه السلام)، اين روزها که آب مي بيني و نمي نوشي آرام بگو يااباالفضل (علیه السلام).
این تسبیح رو مامان جون (مامان جمیله) وقتی مشهد بودیم برات یادگاری خرید.اگر اشتباه نکنم معروف به تسبیح ام البنینه.
خدایا کمک کن چترِ گناه را در بارانِ رحمتِ رمضانت بسته نگه داریم ...
آری ؛ چترها را باید بست ، زیر باران باید رفت ...
رادمهر جان تا این لحظه ، 10 ماه و 10 روز و 10 ساعت و 10 دقیقه و 15 ثانیه سن دارد