همه بیان یاری کنن تا من بچه داری کنم ...
سلام فرشته زندگیمون.امروز دوشنبه چهاردهم اسفند و سومین روز کاری مامانه.دور روز گذشته رو پیش باباجونی بنده و خاله پریسا بودی.خیلی زحمت افتادن.انشالله براشون جبران کنیم.مامان جون بنده هم تا ساعت 2 سر کاره.ولی وقتی میرسه خونه و روی ماه نوه قندعسلشو میبینه دوتایی کلی عشقولانه واسه هم ردوبدل میکنین و من حسودیم میشه . میخوام یواشکی روش کار کنم سال بعد نره سر کار و بمونه پیش شما.امروز هم دایی مجتبی تقبل زحمت فرمودن و تا ساعت نه و نیم اومد پیش رادمهرگلی ما و مراقبش بود و بعد شیفت باباصادق شروع شده.الان هم پیامکی از همسری به دستم رسید که ناهار نداریم چون بابایی دسته گل آب داده و غذا سوخته.بچه داری با اعمال شاقه است دیگه.
عیبی نداره امروز هم ناهار مهمون یخچالیم.
پدرجون هم گفتن روزهای دوشنبه که بابایی زودتر میاد خونه رادمهر رو نگه میدارن.
خلاصه کلی مامان جدید پیدا کردی عزیز دلم
هفته گذشته هم خاله پریسا اومد و کلی کمکمون کرد واسه خونه تکونی عید.نمیدونم اگه پریسارو نداشتم چی میکردم.تموم زحمتها رو دوش پریسا بود و شما همش بغل من بودی.بابایی که از سرکار اومد شما رو برد پیش مامان جون و تا شب من و خاله جون ، خونه تکونی که نگو به قول بابایی اثاث کشی کردیم.از بس که تغییرات دادیم و وسایل تو پذیرایی جمع شده بود.
لپ کلام همگی دارن دست به دست هم میدن تا مامان مهسا تشویق بشه به سرکار رفتن و نگران گل پسری نباشه.
همتونو دوست دارم .خیلی برام عزیزین