رادمهر جانرادمهر جان، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 17 روز سن داره

❤ رادمهر ، بهونه زندگی ❤

شیرخواره حسینی رادمهرجون

1391/10/28 0:03
نویسنده : مامان مهسا
376 بازدید
اشتراک گذاری

عزیزکم تا یادم نرفته از روز تاسوعا و عاشورا و مراسم شیرخوارگان حسینی امسال بنویسم برات.امسال ٣ آذر مصادف با تاسوعای حسینی که روز جمعه هم بود صبح زود شمارو با لباسهای مخصوص شیرخوارگان حسینی که پدرجون زحمتش رو کشیده بودن اماده کردیم وبا مامان جمیله و خاله ها رفتیم حسینیه امام خمینی.غلغله بود و تا چشم کار میکرد نینی های خوشگل با ماماناشون اومده بودن تا به ٦ ماهه امام حسین (ع) لبیک بگن.من هم خیلی دوست داشتم شما تو این مراسم حضور داشته باشی و خداروشکر میسر شد.رفتیم طبقه دوم حسینیه.شما اون روز آقایی کردی و اصلا بهونه نگرفتی.کلی فیلم ازت گرفتم.وقتی بغلم بودی و مداح میخوند جیگرم داشت آتیش میگرفت.یاد شیرخواره رباب و تشنگی و بیتابیش اشک همه رو درآورد.مراسم خیلی قشنگ و پرباری بود.

روز عاشورا هوا خیلی سرد بود.باباجعفر دوست داشت شمارو تو دسته ببره.ولی ٥ دقیقه بیشتر نشد بیرون بمونی.ترسیدیم سرما بخوری امیدم.این بود که با مامان جون رفتیم مسجد محله شون.سخنران داشت حرف میزد.مسئول مراسم تا چشمش به شما افتاد گفت میشه موقع مداحی پسرتو بدم بغل مداح به نیابت از حضرت علی اصغر (ع) .من هم از خدا خواسته قبول کردم.موقع مداحی اومدن شمارو دادن بغل مداح.اینقدر صبور و ساکت بودی که شک کردم نکنه خدایی نکرده مشکلی پیش اومده.الهی دورت بگردم انگار تو هم از عظمت مصیبت شیرخواره امام حسین(ع) لبات بسته شده بود.وقتی اومدی بغلم یه طوری مبهوت نگام میکردی که مامان جون گریه اش گرفته بود.تا یه ربع چشم از چشمام برنمیداشتی و لبخند ملتمسانه زده بودی.آخر مراسم یه خانومی به دخترش گفت اونی که بغل مداح بود عروسک نبود که این کوچولو بود.الهی قربونت بشه مامان موقع ناهار هم یه غذا به شما دادن.خیلی مهم شده بودی جیگر طلا.دعا میکنم در سایه عنایات امام حسین (ع) و ٦ ماهه مظلومش عاقبت به خیر و محب اهل بیت باشی.آمین

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

عاشق همیشگیت خاله پریسا
8 بهمن 91 12:45
قربون اون چشمای معصومانت بشم همه چیزخاله ایشالا صاحب اون پیشانیبندت حضرت ابوالفضل همیشه نگه دارت باشه


ایشالا.خدا همه نینیهارو حفظ کنه