رادمهر جانرادمهر جان، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 4 روز سن داره

❤ رادمهر ، بهونه زندگی ❤

روزانه هایی با طعم زمستونی

1392/11/2 12:21
نویسنده : مامان مهسا
1,048 بازدید
اشتراک گذاری

سلام جیگرطلای مامان.بعد از این همه مدت اولین فرصت کوتاهیه که پیدا کردم و زود اومدم تا مطالب وبلاگت رو به روز کنم و از شیرینی ها و نمکین بودن های پسرکم بنویسم.ماچ

دو هفته پیش عموصابر به اتفاق خانواده عزیزش اومدن پیشمون.خیلی خوشحالمون کردن.شما و حسین جون هم همش مشغول بازی و شیطنت بودین.البته راستش رو بگم بیشتر سر اسباب بازیها کمی بگو مگو میکردین.مخصوصا ماشین.باوجود تنوع اسباب بازیها به یکیش گیر سه پیچ میدادین و دوتایی دست بردار نبودین که .اینجوری ....

آقارادمهر از عقب میکشه و حسین جون از جلوی کامیون میکشه.کلافه

و در آخر....

شکایت رادمهر به باباصادقش گریه

البته این انتهای ماجرا نبود.پدرجون تا حسین رو بغل میکرد رادمهر میزد زیر گریه و وقتی رادمهرو بغل میکرد حسین جون چپ چپ نگاه میکرد.بنده خدا آخرش این کارو کرد.

کلی تلاش کردیم یه عکس دونفره خوب از دوتا پسرعموی ناز بندازیم نشد که نشد .دلیلش  در عکسها مشخصه.نگران

هر بار یکیشون یا فرار میکرد و یا تکون میخورد و عکسها تار میشد.

حسین جون نوه ارشد هست و رادمهری بنا به احترام به بزرگتر هرجا حسین میرفت دنبالش میرفت. تصاوير زيباسازی|www.RoozGozar.com|تصاویر زیباسازی

دونفری مشغول بازی با سیم شارژر لپتاپ آقا صابر.نیشخند

دوتا نقل در حال تماشای عموپورنگ، تنها راهکار برای یه جا نشوندن دوتا آتیش پاره بعد از دوساعت بود.اوه

عموصابر دوروز بیشتر مهمونمون نبودن و خیلی زود برگشتن.ولی باز هم دوروز غنیمت بود.

 تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://roozgozar.com

قند عسل ما هنوز هم عاشق چرخ و وسایلی که چرخ دارن یا حرکت داره وار دارن هست.واسه همین هم عاشق ماشین و سه چرخه و لباسشویی و در قابلمه و .... که در ادامه خواهیم دید هست.قلب

این هم سه چرخه بازی به روش رادمهری.نیشخند

ژست جدید آقای خوشتیپ مامان هنگام شیرخوردنماچ

با دنیا اومدن پارمیداجون ( شرح در پست قبل ) ، چندروزی  مهمون خاله پریسا و عمومهدی بودیم و البته خیلی زحمتشون دادیم .رادمهر همش میرفت سراغ روروئک دخترخاله و مدتها باهاش مشغول بود.

 

پسرک مهربونم در حال کمک به شهین جون (زندایی عزیزم ) برای بسته بندی نون.

البته شایان ذکر است که آقا رادمهر نونارو از جایی که شهین جون میذاشتن برمیداشت و در جای دیگه قرار میداد و اینطوری کلی کمک کرد و خسته شد.بغل

جالب بود برام که اینقدر با زندایی من خو گرفته و راحت کنارش نشسته بود آخه پسر ما طول میکشه که با یکی رفیق بشه .مژه

رادمهر کار نداشت که خاله پریسا در چه وضعیتیه و فکر میکرد خاله جونش مثل روزهای قبل میتونه باهاش بازی کنه .رفت و دست خاله پریسا رو گرفت و از روی تخت سلانه سلانه کشوندش تا جلوی تخت پارمیدا خانوم.خاله ای هم هیچ اعتراضی نکرد.خجالت

رادمهر : " خاله جون میخوام با تخت پارمیدا تاب سواری کنم.هول بده لطفا "خنده

توی اون چندروز من و صادق متوجه شدیم که رادمهر چقدر بازی با همسالانش رو دوست داره و تصمیم گرفتیم انشالله برای سال بعد چندروز در هفته رادمهری رو مهد بذاریم.قلب

امیرحسین و رادمهر در حال خوش و بش

تنها سرگرمی رادمهر که تونست شب مهمونی پارمیداخانوم مشغولش کنه یک عدد در قابلمه بود.

به بابایی گفتم یادم باشه از این به بعد توی ساک لوازم رادمهری یه در قابلمه هم بذارمچشمک

همه مهمونا اذعان داشتن که پسرک شیرین ما خیلی آقا و آرومه.فدای محبوبیت و محجوبیتت بشه مامان.ماچ

 تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://roozgozar.com

و اما اوضاع منزل ما در این ایام به روایت تصویر:

رادمهر یادگرفته تا لباسهارو از لباسشویی روی رخت آویز پهن میکنم میاد و یکی یکی میندازه پایین.

 تصاوير زيباسازی|www.RoozGozar.com|تصاویر زیباسازی

این هم یه خونه با دکوراسیونی به سبک رادمهرخان

هنوز هم دست از سر لباسشویی برنمیداره و در طول روز بیست بار بهش سر میزنه و یه دستی به سر وروش میکشه.چشمک

دیگه میتونه در یخچال و کابینت رو باز و بسته کنه و دکمه های لباسشویی رو فشار بده و راش بندازه.تشویق

روز دوشنبه 30 بهمن 92 من و بابایی و رادمهر رفتیم نمایشگاه اسباب بازی.زیاد جالب و غنی نبود ونتیجه اش خرید سه تا ماشین و توپ و ده تا کتاب داستان بود که رادمهر هم خیلی دوست داره براش کتاب بخونیم و تا الان کلی تلفات کتاب داستان دادیم.افسوس

تنها چیزی که پسر سخت پسند ما پسندید این ماشین باب اسفنجی بود که حتی نذاشت به آقای فروشنده برگردونیمش و با کلی کلک یه دونه آک خریدیم و دادیم دستشزبان

راستی یه حباب ساز خریدیم و فکر نمیکردیم رادمهر خوشش بیاد.ولی خیلی ذوق میکنه وقتی حبابها روی دست و صورتش میریزه.

قند عسل مامان بی نهایت دوستت دارم.راستی تا یادم نرفته بگم دوتا دندون تخت دراوردی و یه دندون نیش دیگه هم داره اضافه میشه.واقعا داری میشی جزء کباب خورای حرفه ای .چشمکالان هم که این پست رو میذارم شما کسالت داری و سرماخوردی.چندروزیه راحت غذا نمیخوری و بد غذا شدی.نمیدونی مامان چقدر دلش میشکنه وقتی دردونه اش ناراحت یا مریضه.از خدای مهربونم میخوام زود خوب بشی و لبخند از لبان قشنگت محو نشه .

فدای زیباترین و شیرین ترین پسردنیاماچ

پسندها (2)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (14)

مامی امیرحسین
6 بهمن 92 0:33
منم حس میکنم بچه ها در تعامل با هم خیلی رشد میکنن! پس بجنب تا دیر نشده
نارین
8 بهمن 92 18:45
سلام دوست عزیز کوچولوی نازی دارین از فروشگاه مام دیدن کنین تخفیف داریماااا
خاله پریسا
12 بهمن 92 11:01
پریسا فدات بشه گل پسر جان
مامان رادمهر
20 بهمن 92 19:39
الهی قربونت برم عزیزم چقدر تو شیرینی ، چند وقتی بود ندیده بودمت دلم برات تنگ شده بود فدات شم
میترا
23 بهمن 92 19:23
خدا زیباست این را در دانه دانه های برف می بینم
صوفی مامان رادمهر
13 اسفند 92 14:40
عزیز دلمممم چقدر جیگر و شیرین تر تر شدی... در پناه مهر یزدان مهر آفرین سلامت باشی و سرحال مرسی خاله جون.شما هم گل پسرتو ببوس
نیم وجبی
25 اسفند 92 19:41
سلام دوستم .. ما دوباره برگشتیم ،، خوشحال میشم قدم رو چشممون بذارین ..
صوفی مامان رادمهر
28 اسفند 92 13:20
فرا رسیدن نوروز باستانی، یادآور شکوه ایران و یگانه یادگار جمشید جم بر همه ایرانیان پاک پندار، راست گفتار و نیک کردار خجسته باد
مامان رادمهر
1 فروردین 93 2:19
دنیا را برایتان شاد شاد و شادی را برایتان دنیا دنیا آرزو مندم هر روزتان نوروز . . .
مامان كياراد
21 فروردین 93 12:06
روزگارت بر مراد / روزهایت شاد شاد / آسمانت بی غبار سهم چشمانت بهار / قلبت از هر غصه دور / بزم عشقت پر سرور بخت و تقدیرت قشنگ / عمر شیرینت بلند / سرنوشتت تابناک جسم و روحت پاک پاک دیدگانت از همیشه شادتر / شهر قلبت زنده و آبادتر غصه هایت دم به دم ای مهربان / در گذرگاه زمان بر بادتر آرزو ميكنم روزهاي خوبي را پيش رو داشته باشيد دوست من....
مامان رادمهرجوجو
24 فروردین 93 15:02
عزیزم چقدر رادمهر کوچولو بزرگ شده خدا حفظش کنه
مامان رویا
5 اردیبهشت 93 9:51
كجاييد رادمهر جون؟؟؟
خاله پریسا
7 اردیبهشت 93 20:04
بابا این وبلاگه بچه رو به روز کن اخه مامان جان
مامان پریسا و بابا مهرداد
17 خرداد 93 11:07
وای عزیزم چه کوچولوی نازنینی!!! خدا بهتون ببخشه این بلوز راه راهی که تن کوچولوتونه رو ما یه سر برای بچمون خریدیم وقتی تن آقا هوچیکتون دیدمش دلم آب شد سلام عزیزم .خیلی لطف داری خاله مهربون .