روزانه هایی با طعم زمستونی
سلام جیگرطلای مامان.بعد از این همه مدت اولین فرصت کوتاهیه که پیدا کردم و زود اومدم تا مطالب وبلاگت رو به روز کنم و از شیرینی ها و نمکین بودن های پسرکم بنویسم.
دو هفته پیش عموصابر به اتفاق خانواده عزیزش اومدن پیشمون.خیلی خوشحالمون کردن.شما و حسین جون هم همش مشغول بازی و شیطنت بودین.البته راستش رو بگم بیشتر سر اسباب بازیها کمی بگو مگو میکردین.مخصوصا ماشین.باوجود تنوع اسباب بازیها به یکیش گیر سه پیچ میدادین و دوتایی دست بردار نبودین که .اینجوری ....
آقارادمهر از عقب میکشه و حسین جون از جلوی کامیون میکشه.
و در آخر....
شکایت رادمهر به باباصادقش
البته این انتهای ماجرا نبود.پدرجون تا حسین رو بغل میکرد رادمهر میزد زیر گریه و وقتی رادمهرو بغل میکرد حسین جون چپ چپ نگاه میکرد.بنده خدا آخرش این کارو کرد.
کلی تلاش کردیم یه عکس دونفره خوب از دوتا پسرعموی ناز بندازیم نشد که نشد .دلیلش در عکسها مشخصه.
هر بار یکیشون یا فرار میکرد و یا تکون میخورد و عکسها تار میشد.
حسین جون نوه ارشد هست و رادمهری بنا به احترام به بزرگتر هرجا حسین میرفت دنبالش میرفت.
دونفری مشغول بازی با سیم شارژر لپتاپ آقا صابر.
دوتا نقل در حال تماشای عموپورنگ، تنها راهکار برای یه جا نشوندن دوتا آتیش پاره بعد از دوساعت بود.
عموصابر دوروز بیشتر مهمونمون نبودن و خیلی زود برگشتن.ولی باز هم دوروز غنیمت بود.
قند عسل ما هنوز هم عاشق چرخ و وسایلی که چرخ دارن یا حرکت داره وار دارن هست.واسه همین هم عاشق ماشین و سه چرخه و لباسشویی و در قابلمه و .... که در ادامه خواهیم دید هست.
این هم سه چرخه بازی به روش رادمهری.
ژست جدید آقای خوشتیپ مامان هنگام شیرخوردن
با دنیا اومدن پارمیداجون ( شرح در پست قبل ) ، چندروزی مهمون خاله پریسا و عمومهدی بودیم و البته خیلی زحمتشون دادیم .رادمهر همش میرفت سراغ روروئک دخترخاله و مدتها باهاش مشغول بود.
پسرک مهربونم در حال کمک به شهین جون (زندایی عزیزم ) برای بسته بندی نون.
البته شایان ذکر است که آقا رادمهر نونارو از جایی که شهین جون میذاشتن برمیداشت و در جای دیگه قرار میداد و اینطوری کلی کمک کرد و خسته شد.
جالب بود برام که اینقدر با زندایی من خو گرفته و راحت کنارش نشسته بود آخه پسر ما طول میکشه که با یکی رفیق بشه .
رادمهر کار نداشت که خاله پریسا در چه وضعیتیه و فکر میکرد خاله جونش مثل روزهای قبل میتونه باهاش بازی کنه .رفت و دست خاله پریسا رو گرفت و از روی تخت سلانه سلانه کشوندش تا جلوی تخت پارمیدا خانوم.خاله ای هم هیچ اعتراضی نکرد.
رادمهر : " خاله جون میخوام با تخت پارمیدا تاب سواری کنم.هول بده لطفا "
توی اون چندروز من و صادق متوجه شدیم که رادمهر چقدر بازی با همسالانش رو دوست داره و تصمیم گرفتیم انشالله برای سال بعد چندروز در هفته رادمهری رو مهد بذاریم.
امیرحسین و رادمهر در حال خوش و بش
تنها سرگرمی رادمهر که تونست شب مهمونی پارمیداخانوم مشغولش کنه یک عدد در قابلمه بود.
به بابایی گفتم یادم باشه از این به بعد توی ساک لوازم رادمهری یه در قابلمه هم بذارم
همه مهمونا اذعان داشتن که پسرک شیرین ما خیلی آقا و آرومه.فدای محبوبیت و محجوبیتت بشه مامان.
و اما اوضاع منزل ما در این ایام به روایت تصویر:
رادمهر یادگرفته تا لباسهارو از لباسشویی روی رخت آویز پهن میکنم میاد و یکی یکی میندازه پایین.
این هم یه خونه با دکوراسیونی به سبک رادمهرخان
هنوز هم دست از سر لباسشویی برنمیداره و در طول روز بیست بار بهش سر میزنه و یه دستی به سر وروش میکشه.
دیگه میتونه در یخچال و کابینت رو باز و بسته کنه و دکمه های لباسشویی رو فشار بده و راش بندازه.
روز دوشنبه 30 بهمن 92 من و بابایی و رادمهر رفتیم نمایشگاه اسباب بازی.زیاد جالب و غنی نبود ونتیجه اش خرید سه تا ماشین و توپ و ده تا کتاب داستان بود که رادمهر هم خیلی دوست داره براش کتاب بخونیم و تا الان کلی تلفات کتاب داستان دادیم.
تنها چیزی که پسر سخت پسند ما پسندید این ماشین باب اسفنجی بود که حتی نذاشت به آقای فروشنده برگردونیمش و با کلی کلک یه دونه آک خریدیم و دادیم دستش
راستی یه حباب ساز خریدیم و فکر نمیکردیم رادمهر خوشش بیاد.ولی خیلی ذوق میکنه وقتی حبابها روی دست و صورتش میریزه.
قند عسل مامان بی نهایت دوستت دارم.راستی تا یادم نرفته بگم دوتا دندون تخت دراوردی و یه دندون نیش دیگه هم داره اضافه میشه.واقعا داری میشی جزء کباب خورای حرفه ای .الان هم که این پست رو میذارم شما کسالت داری و سرماخوردی.چندروزیه راحت غذا نمیخوری و بد غذا شدی.نمیدونی مامان چقدر دلش میشکنه وقتی دردونه اش ناراحت یا مریضه.از خدای مهربونم میخوام زود خوب بشی و لبخند از لبان قشنگت محو نشه .
فدای زیباترین و شیرین ترین پسردنیا