رادمهر جانرادمهر جان، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 3 روز سن داره

❤ رادمهر ، بهونه زندگی ❤

رادمهر 92

گل همیشه بهارم سلام خدارو هزاران مرتبه شکر که سال جدید شروعی زیبا و به یادماندنی داشت و محض وجود گل نازنین ما بهارمون زیباترین بهار زندگیمون بود.زندگیمون عطرآگین ترازهمیشه است. از ابتدای نوروز بیشترش به دیدوبازدیدها گذشت و کلی خوش گذشت.پدرجون و مامان مهری هم از روز اول فروردین رفتن شیراز پیش عموصابراینا و تا هفتم فروردین اونجا بودن. یه سری اولین ها هم در سال جدید از پسرمون دیده شد که با عکس میذارم. اولین دیدار رادمهر و شکوفه های بهاری اولین جوجه کباب خوردن گل پسر در تاریخ ٩ فروردین ناهار خونه باباجون اینا بودیم و شما هم از یه ناهار خوشمزه بی نصیب نموندی عشقم   پسرمون یادگرفت...
21 فروردين 1392

اولین فصل بهارت مبارک قشنگترینم

بوی باران، بوی سبزه ، بوی خاک، شاخه های شسته باران خورده پاک آسمان آبی و ابر سپید،برگهای سبز بید عطر نرگس، رقص باد. نغمه شوق پرستوهای شاد.خلوت گرم کبوتران مست.نرم نرمک میرسد اینک بهار.خوش به حال روزگار........   (ای دریغ از ما اگر کامی نگیریم از بهار) نوروز پیام آور مهر است که مرا وامی دارد تنها به خاطر تو دوست داشتن را یاد بگیرم . . . تحویل امسال همراه با قشنگترین تحول زندگی مشترک ما صورت گرفت.برای همیشه در یادم خواهد ماند. نوروز سال 92 سال ٩١ با تمام زیبایی ها و زشتی ها ، شادی ها و غصه ها ، خوبی ها و بدیها گذشت.البته تمام لحظه های در کنار تو بودن عالی بود پسر قشنگم. زی...
7 فروردين 1392

تولدت مبارک عزیزترینم

باز کن پنجره ها را که نسیم روز میلاد اقاقی ها را جشن میگیرد و بهار روی هر شاخه کنار هر برگ شمع روشن کرده است لمس بودنت مبارک عزیزترینم صادق جان، بهترینم، بهار وجود نازنینت قرین بهار طبیعت است.از سال ٨٦ تا کنون هرسال به بهانه سالروز میلادت به استقبال نوروز میروم و چه زیباست آغاز کردن دوبهار در کنار هم. الان ساعت ١٢ شب ٢٩ اسفند هست.رادمهر قشنگم لالاکرده.بابایی هم مشغول دیدن tv هست.یه جشن کوچولو با حضور باباجون اینا و خاله پریسا براش گرفتم.امیدوارم دلش رو شاد کرده باشم. فردا ساعت 14 و 32 دقیقه لحظه تحویل سال هست. آرزومند بهترینها برای خانواده عزیزم و تمام دوستانم از جمله نینی وبلاگی های گل&nb...
30 اسفند 1391

آتلیه مامان

سلام نازپسر مامان خیلی وقت بود میخواستم ببرمت آتلیه و عکس بگیریم.اما نه فرصت مناسب پیدا میشد از طرفی هم گل پسرم کمی واسه دندونش بیقرار بود.این بود که تصمیم گرفتم خودم دست به کار شم. اولش چندتا از عکساتو درست کردم و دادم واسه چاپ.پدرجون اومد و از دوتاش خیلی خوشش اومد و گفتم اگه دوست دارن ببرن برای خودشون.دوباره نشستم و چندتا دیگه درست کردم باز دادم واسه چاپ.اینبار هم باباجون همونایی رو که پدرجون انتخاب کرده بود خواستن و این شد که دیگه یکی از عکسهارو نداریم. فدای سرت گلم همین که بابابزرگات اینقدر دوستت دارن و با عکسات کلی ذوق میکنن من خیلی خوشحال میشم. این هم یه عکس از دوران نینی گری&nbs...
25 اسفند 1391

رادمهر در پایان سال 91

عروسک قشنگم سلام. این روزهارو خیلی دوست دارم.چون نوید تازگی میده.انرژی مثبت به من میده.نوید مقلب القلوب شدن رو میده.نوید محول الاحوالی رو میده.نوید بهار رو میده.مخصوصا امسال با حضور یه فرشته کوچولوی ناز بهارمون بوی بهشت میده.زندگیمون بهاری شده و آسمونش آبی ترین آسمون دنیاست.روشنایی و گرمای حضور رادمهرمان بخشندگی و تلالو خورشید زندگیمون رو صدچندان کرده.رادمهرم پیشاپیش اولین بهار زندگیت مبارک. خدایا شکرت واسه این همه خوشبختی.     هفته پیش هم آخرین بارش برف زمستونی رو داشتیم.فکر نمیکنم دیگه خبری از برف و سرما باشه وهوا بهاریه بهاریه.  دیروز صبح(پنجشنبه 24 اسفند)  قرار ش...
25 اسفند 1391

همه بیان یاری کنن تا من بچه داری کنم ...

سلام فرشته زندگیمون.امروز دوشنبه چهاردهم اسفند و سومین روز کاری مامانه.دور روز گذشته رو پیش باباجونی بنده و خاله پریسا بودی.خیلی زحمت افتادن.انشالله براشون جبران کنیم.مامان جون بنده هم تا ساعت 2 سر کاره.ولی وقتی میرسه خونه و روی ماه نوه قندعسلشو میبینه دوتایی کلی عشقولانه واسه هم ردوبدل میکنین  و من حسودیم میشه . میخوام یواشکی روش کار کنم سال بعد نره سر کار و بمونه پیش شما.امروز هم دایی مجتبی تقبل زحمت فرمودن و تا ساعت نه و نیم اومد پیش رادمهرگلی ما و مراقبش بود و بعد شیفت باباصادق شروع شده.الان هم پیامکی از همسری به دستم رسید که ناهار نداریم چون بابایی دسته گل آب داده و غذا سوخته.بچه داری با اعمال شاقه است دیگه. عیبی نداره امرو...
14 اسفند 1391

روزهای بدون مامان

رادمهرم، آرام جانم.امروز دومین روز از شروع مجدد کارم هست.با هزاران دل مشغولی و نگرانی شمارو اول میسپارم به خدا و بعد از کلی سفارشات مادرانه به خاله پریسا و باباجون.از خدا میخوام همیشه تنشون سالم و لبشون خندون باشه که دلم به وجودشون قرصه.دیروز وقتی از سرکار برگشتم سر سفره ناهار بغل باباجون بودی و داشت بهت آب قورمه سبزی میداد. با تموم دلتنگی ها از ندیدن ٧ ساعته روی ماهت بغلت کردم.ای جانم.دلم آروم شد. چشات از خستگی خمار بود.همونطوری که سر سفره نشسته بودم سرتو گذاشتی روی شونه هام و لحظاتی بعد دیدم سرت افتاد روی شونه هام و خوابت برد.فدات شم عزیزم .تا حالا به این زودی و این روش نخوابیده بودی.انگار تو هم دلت برای من تنگ شده ب...
13 اسفند 1391

پدرانه نیم سالگی

تابحال به کسی نیم ساله شدنش روتبریک نگفته بودم ولی حس خوبی دارم که شاید برای اولین وآخرین بار (همانطور که گفتم شاید) به رادمهرعزیزتر از جانم از صمیم قلب بگم که:نیم ساله شدنت مبارک. طبق عادت همیشگیم هم از مادرت میخوام تشکر کنم که نیم سال باتمام وجود مراقب توبود.تشکر..تشکر...
12 اسفند 1391

واکسن 6 ماهگی

امروز با باباجون رفتیم و واکسنهای 6 ماهگی رادمهرگلی رو براش زدیم.از اونجایی که پسرم خیلی شجاعه فقط یه دقیقه گریه کرد و خداروشکر از صبح تا الان حالش خوبه.فقط یه کوچولو تب کرد که استامینوفن دادم بهش.خیلی دلم برات میسوزه اینقدر معصوم و مظلومی همه زندگیم. شب هم برای شب نشینی رفتیم خونه خاله پریسا ولی به خاطر شما زود برگشتیم.به قول بابایی آدم بچه دار ساعت خوابش رو با بچش تنظیم میکنه.   ...
7 اسفند 1391