رادمهر جانرادمهر جان، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 17 روز سن داره

❤ رادمهر ، بهونه زندگی ❤

این روزهای مردکوچک ما

1391/11/30 7:58
نویسنده : مامان مهسا
268 بازدید
اشتراک گذاری

پسر گلم الان دوساعتی هست که از خونه باباجون اینا اومدیم خونه خودمون.باباصادق شنبه و یکشنبه هرهفته تا 8 شب کلاس داره و من و شما به خاطر استراحت و مطالعه بیشتر بابایی میریم اونجا و بابایی تنها میمونه خونه.

تا رسیدیم خونه شما از خواب بیدار شدی و برای اولین بار 4 بار غلت زدی و یاد گرفتی دستت رو از زیرت بیرون میکشی.زود به باباجون اینا اس ام اس زدم و خبردادم.فدای تو بشم گلم.ماچ 

نایت اسکین

نایت اسکین

 

رادمهرم پنجشنبه26 بهمن هم برای اولین بار عروسی دعوت شدی و رفتیم اونجا .خیلی آقا بودی.ده دقیقه ای تو قسمت خانوما بودی که بابایی تماس گرفت و گفت پسرکم رو بده ببرم تو آقایون.بابایی بعدا تعریف کرد که تو اون همه سروصدا خوابیدی.قلب

نایت اسکین  نایت اسکین نایت اسکین

پریروز هم برای اولین بار با کلی عشق و سرشار از ذوق برات سوپ پختم مامانی.سوپ شامل هویج و خیلی کم گوشت مرغ و آب مرغ و برنج و سیب زمینی بود.در آخر هم میکس شد.شما هم بسیار با اشتها نوش جان کردی.ولی عصر کمی بی تابی کردی.ببخش منو که زیاده روی کردم و از سر شوق بیشتر از دوسه قاشق بهت دادم.ناراحت

نایت اسکین نایت اسکین نایت اسکین 

پریشب خونه باباجون اینا روی تخت خواب بودی .اومدم بهت سر بزنم که دیدم .....

پتو رو دادی کنار و خیلی ریلکس لالاکردی.فدات بشم که مثل ادم بزرگا میخوابی عسلم.ماچ

نایت اسکین نایت اسکین نایت اسکین 

این روزا دوست داری شیشه شیرتو خودت با دستای کوچولوت بگیری و دست منم اینقد محکم و مردونه میگیری که نمیتونم هیچ کاری بکنم

عاشق این لحظه ام.ذره ذره وجودم پر میشه از شور و شوق و مادرانگی.

تو آروم بخواب مامانی ،   من با تموم وجودم تا ذره آخر نفسم سپر بلاهای زندگیت میشم.تا جایی که بتونم نمیذارم لحظه یا ثانیه ای آرامش از صورت قشنگت محو شه.

این هم لحظه های پسرانه و مادرانه.

("مامان جون این بلاها چیه سرم میاری آخه؟زشتهههه برای من")

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (7)

SABA
29 بهمن 91 22:28
سلام خسته نباشی وبلاگ بسیار خوشگلی داری ممنون میشم به سایت منم سر بزنی من وارد کننده دکور منزل هستم و در ضمن میتونیم با هم همکاری در فروش داشته باشیم WWW.JENSENO.IR در صورت تمایل تبادل لینک هم میکنم
خاله پریسا
1 اسفند 91 14:01
عکس 1: جانم بشی تو اخه تیپ زدی اومدی عروسی خاله جون من که ضعف میکنم برات یه وقت تورت نکنن؟؟ همه جا اقایی میکنی اگه بدونی چه پسری بودی تازه مامان مهسا واسه موهات ژل زده بود یکی نیست بگه این بچه موهاش کوجا بوده؟ مامانته دیگه


بذار خودت مامان شی ببینیم چه بلاهایی سر پارمیداو پدرام کوچولو میاری
خاله پریسا
1 اسفند 91 14:34
عکس شماره 3 : وای خاله جون نمیدونی موقع خواب چقدر خوردنی میشی شما اینجوری میخوابی ما هم عین این خلافکارا یکی یکی یواشکی میایم شمارو نگاه میکنیم که یه وقت با صدای پاهامون بیدار نشی عشقم
عاشق همیشگیت خاله پریسا
1 اسفند 91 14:37
عکس 4 : چی بگم والا مامان جونته دیگه یه دونست خاله جون قدر مامانتو بدون محکم بهش بچسب ولش نکن قربون اون دستات بشم


مرسی خواهر گلم.لطف داری
عاشق همیشگیت خاله پریسا
1 اسفند 91 14:39
عکس 5 : من دورت بگردم اخه این چه وضعشه ؟؟ شما اینقدر جان و مهربون هستی که همه چی بهت میاد
خاله پریسا
1 اسفند 91 14:54
عکس 2 : الهی قربونت بشم از دست این مامان مهسا چی میکشی خاله؟؟ مامان جونت فکر میکنه هرچی بیشتر بهت بده بخوری بهتره یه روز پیشت نبودم خاله جون مامانت سوپی پر ملات واسه شما درست کرده بود شما هم یک پیاله میل کردی جان دلم نوش جونت ایشالا همش بشه گوشت ولی نگو از شکم دردی که عصرش کشیدی کلی هممون به مهساغرزدیم والا
مامی امیرحسین
1 اسفند 91 15:49
ماشاا لله لا قوة إلا بالله
رادمهر زیاد غلت میزنه مامانی؟



مرسی مامانی امیرحسین جون.تازگیا اصلا نمیشه تنهاش بذاریم.دائم میچرخه.بعضی وقتها هم دستشو از زیرش درمیاره و دوباره میچرخه.خدا حفظ کنه نینیامونو.موندم چه طوری خونه تکونی عید و خرید کنم از دست این پسر شیطون بلا؟ (چشمک)